بخش دوم
عذابی که گاليله از دست کليسا کشيد نيز محصول اعتقادات او بود. گاليله که مردی دين دار – و
ببش از اندازه به خود مطمئن - بود رسالت شخصی خويش را اين می دانست که برای الهيات مسيحی
طرحی نو در اندازدو به رهبران کليسا در باب اهميت پذيرش يک طرح نوی کيهانی اندرز می داد. در
گيری ناگزير بود و در سال 1633 گاليله مجبور شد از اعتقاد خود به نظام کپرنيکی اعلام برائت کند.
اما چندی بعد پس از آنکه در سال 1687 نيوتن قوانين سه گانه ی حرکت و نظريه ی گرانش عام را
مطرح کرد، خورشيد محوری کيهان بطور وسيع پذيرفته شد. از نظر نيوتون ، کيهان جلوه ای از شکوه
خداوند بود؛ نا متناهی و با طرحی دقيق.
در طول قرن بيستم ، عالم نيوتونی جای خود را به عالم انحنا دار انيشتينی داد. انيشتين نشان داد
که چگونه ماده و انرژی می توانند فضا را خم کنندو جريان زمان را تغيير دهند؛ که به آنها نوعی شکل
پذيری - کشسانی – بی سابقه می داد. جاوه ی اين موضوع بيش از هر جای ديگر در خود موضوع
انبساط عالم است که " ادوين هابل" در سال 1929 آن را کشف کرد. بار ديگر ، پرسش راجع به منشاء
عالم ذهن دانشمندان را گرفت. اگر عالم رو به انبساط است ، لابد لحظه ای هم بايد باشد که همه مواد در
يک حجم بسيار کوچک فشرده باشند. هنگامی که اختر شناسان گفتند که به واقع عالم دارای منشاء است،
بانگ اعتراض از دانشگاه کمبريج بلند شد و "مدل حالت ساکن"به ميان آمد. بر اساس اين مدل ، عالم
هيچگاه لحظه ی آغازی نداشته است. وقتی در دهه 1960 ميلادی کشف شد که کل کيهان در حمامی از
تابش ميکروموج قرار دارد ، مدل " حالت ساکن " از سوی اکثر کيهان شناسان کنار گذاشته شد ؛ از آن
پس " مه بانگ"، به عنوان مدلی که بهترين تناسب را با داده ها دارد ، مدل پذيرفته شده است.
، آيا علم می تواند برای معمای باستانی خلقت " توضيحی" ارايه دهد؟ دست کم از دهه 1970
ارايه مدل های فيزيکی برای تشريح منشاء کيهان امکان پذير شد.و ارايه هم شد. اما اين مدل ها با يک
مانع فنی جدی رو به رو هستند: نبود نظريه مناسبی برای توصيف فرايندهای فيزيکی در اثر انرژی های
بيش از اندازه ؛ حالتی که در اولين لحظات تاريخ کيهان حاکم بود. اين نظريه ها را دست کم تا وقتی که
نتوانسته اند بر زمينه ی نظری استوار قرار بگيرند ، می توان روايت های علمی خلقت دانست. ما شاهد
بازگشت مضمون های قديمی در لباس اصطلاحات و عبارات علمی هستيم. در برخی مدل ها ، عالم از
"هيچ" زاده می شود ؛ از يک خلاء کوانتومی که پر از انواع نوسانات انرژی زودگذر است. در ديگر
مدل ها ، آغاز عالم آشوب و آشفتگی است که از کيهانی منظم بطور همگن و سه بعدی پديدار می شود.
بر اساس برخی از اين مدل ها ی خلقت ، حدس هايی راجع به خصوصيات سنجش پذير عالم
زده می شود. می توان از اين حدس ها برای آزمون و پا لودن نظريه بهره جست. اما به دشواری می
توان همه مدل های ديگری را که ممکن است آنها هم با اين سنجش ها همخوان باشند کنار گذاشت.
بهترين اميدی که می توانيم برای يک مدل کارساز از منشاء کيهان داشته باشيم مدلی است که در عين
همخوانی با مشاهدات ، راه تغيير نيز در آن باز باشد. مگر نه اينکه کاوش علمی فرايندی مداوم است .
هيچ حقيقت غايی وجود ندارد. فقط می توان به حقيقت نزديک شد. افزون بر اين ، علم دست کم با فرمول
بندی کنونی قادر نيست به پرسش های مربوط به منشاء خود پاسخ بگويد ؛ ما نمی دانيم چرا عالم بر
اساس قوانينی که کشف کرده ايم عمل می کند و نه قوانينی ديگر. اين نقص اساسی علم ، شکل جديدی از
مکمل هم بودن مذهب و علم را پيش می نهد؛ وجود مذهب برای اين نيست که خلل دانش علمی ما را پر
کند ، بلکه نيروی برانگيزاننده و مايه الهامات علمی است. ما در جستجوی معرفت ، طبيعت حقيقی خود
را کشف می کنيم و اين از همان حس اسرار آميزی مايه می گيرد که نياکان مان ر از هيبت خود پر می
کند.