۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

از تهران تا بسطام







بیست و هشمین روز از ماه بهمن 1388 دارد می دود و می رود ؛ عقربه ی ساعت چسبیده بر دیوار سپید آشپزخانه ، 45 دقیقه مانده به نیمروز را نشانه گرفته است . از دو لیوان ِ چای ِ سبز آرام گرفته بر میز چهار گوش آشپزخانه ، یکی برای من است . پارچه ای سپید با دسته گلی از شقایق ِ نقش بسته بر آن ، بر روی میز فلزی سیاه رنگ ِ مطبخ ، پهن است .
...
بار سفر بسته ام ؛ پیراهن کتانی خاکی رنگ ِ سفر هایم را بتن دارم ؛ با شلواری کتانی بهمین رنگ ؛ که این رنگ کویر است و رسوبات خوابیده بر آن . بند قرمز رنگ ارتفاع سنج 45 ساله ام بدور گردنم چرخیده است . دوربین عکاسی ام نیز آماده به خدمت است . بلندی از رویه ی دریا 1320 متر است . پوتین تازه ای بر پا دارم ، که این ، نگرانی همسرو یارم را از نا همخوانی اش با پایم با خود دارد .
...
از کناره ی جنوب خاوری " تهران " راهی است به " پاکد شت " . پاکد شت بر لبه ی رسوبات آبرفتی که شکل بادبزن دارند خود را پهن کرده است ؛ - آنها رسوباتی آواره شده از بلندی ها یند ؛ که جریان های سیلابی در گذ شته و امروزآنها را آورده و چون از توان می افتد ، بار برزمین می گذارند . -
به" قرمز تپه " و ما رن های- آهک و خاک رس- گچ دار می رسیم ؛ دو ساعت از نیمروز می گذرد . تابلویی چشم نواز از چین خوردگی لایه های ارغوانی ، که در آن باند های نازک نمک ، گویی به دقت وهم راستا با لایه ها ی مارن کشیده شده اند ، نگاه ها را بخود می گیرد . جای ناخن سیلابها بر دامن بلندی ها بر جای است . - آبکند های گود و ژرف که بر آیند بارش های سیل آسا و ترسناک است -
در کناره ی راه ، که بیش از 110 کیلومتر در آن، تند تر نمی توان رفت ، ویرانه بناهای خشتی همرنگ با پیرامون ، آواره اند.
آسمان ابری است و درجه گرما سنج 19+ درجه ی سلیسیوس را نشانه گرفته است .
در طبیعتی برنگ قهوهای روشن تا تیره ، به " گرمسار " رسیده ایم . گرمسار و روستاهای فراوان پیرامونش ، بر گستره ای آبرفتی بادبزن شکل ، چسبیده اند و آب فرو رفته بر زمین را می مکند .
" ده نمک "، خوش آمد می گوید . و در " عبدالله آباد " به سوی خاور می گردیم و " سرخه " را در پیش رو داریم . سه ساعت از نیمروز رفته است و گرما سنج برهمان 19+ درجه خوابیده است . 40 متر از تهران به پائین افتا ده ایم . دوردست را نمی توان دید . گردی خاکستری ؛ گویی بر همه جا خوابیده است . آیا دیو بادی و یا بارانی آن را با خود خواهد برد ؟
...
توفقی کوتاه در ابتدای شهر سمنان . و تهیه ی لقمه نانی که " شیرمال " نام دارد و بطری آ ب میوه ای که به یا ری " نگهدارنده ای " تازه می نما ید ! راه تا یسطام دراز است و تا فرود خورشید زمان کم است ؛ شتاب باید داشت .
تریلی های "چادر شب " بر سر کشیده و کامیون های بی حجاب ، نفس زنان و زوزه کشان در جاده می دوند .
تپه ماهواره های از هم جدا افتاده را در سوی خاور می توان دید . آنها بازمانده ی بلندی ها ی دیروز اند که با د و باران - در زمانی که به چند میلیون سال می رسد -، همگام با دیگر نیروهای زمین ساختی ، تخریب و فرسابش یافته اند .
در 80 کیلومتر مانده به دامغان ، بلندی ها سیاه رنگ اند و براق . - سنگهای آذرین بیرونی که از پوسته ی زمین بیرون پریده اند.- درجه ی گرما سنج 13+ را نشانه گرفته است . و ارتفاع سنج می گوید 530 متر از شهر تهران به بالا رفته ایم .
در 50 کیلومتر مانده به دامغان ، خورشید ، ته رنگ های خود را بر رخ تپه های جدا از هم پاشیده است . از این جا تا " آهواتو " به تماشای بیرون پریدن سنگهای ارغوانی - بنفش در همآغوشی با مارن های رنگارنگ و رقص ابر های بازیگوش ، در آبی درخشان آسمان ، می گذرد .
به " عبدالله آباد" می رسیم و به شمال خاور بر می گردیم . " سرخه " روبروی ما است و سمنان در سوی شمال . از سرخه تا سمنان ، املاح گونه گون نمک از درون " مارن " ها ی رنگ به رنگ ، بیرون پریده است . سنگهای آندزیت - بازالت ، در راستای جنوب باختر - شمال خاور تا " آهواتو " به زیبا یی گسترش دارد .
ازگوشه ی باختری آبریز دریاچه ی نمک دامغان در جایی که " شیر آشیان " نام دارد آرام از لبه ی باختری دریاچه رد می شویم . در دور دست ، در میان برجستگی های بلند و کوتاه ،"گرد کوه" را که در یورش بیرحمانه و وحشیانه ی " هلاکو ی مغول " با رشادت پایداری کرد و سرانجام در اثر خیانت فرو افتاد می توان دید . - سال 635 خورشیدی بود و درهم ریختن قلعه های اسمعلیان .-
بقیه ی راه تا دامغان ، آبکند و بادرفت و بنا های ویرانه در کوه و دشت را می توان دید .
نوشته ی نا زیبا و ناهماهنگ با طبیعت بر دامن بیرون زدگی آذرین ، در سمت باختر روستای " قدرت آباد " آزارم داد . چشم بر بستم .
وقتی چشم باز کردم سوار بر بادبزنی آبرفتی زیبایی بودم که عناصر تشکیل دهنده اش را جریان های سیلابی از بلندی های آهکی و دولومیتی آورده بود و بر دهانه ی باریک دره ی ژرف بر جای گذاشته بود .
از" قدرت آباد " تا " کلاته ملا" سه رگه ی گچی ، تقریبا موازی با هم در دامنه ی در باختر راه ، امتداد دارد .
و اینک باغ های پسته ی دامغان ، که در سوی خاور و باختر راه ؛ در خواب و نیم بیداری زمستانه اند .
سگی تنها در کنار جاده سر بزیر و بی تفاوت به ما و دیگران در خود فرو رفته است . از کنارش چون باد ِ110 کیلومتر در ساعت می گذریم .
وقتی 880 متر از تهران به هوا بر خاستیم و از زمین اوج گرفتیم به دامغان رسیدیم .چهار ساعت و سی و نه دقیقه از نیمروز رفته است . خورشید در تدارک جمع کردن پرتوی خود است . تا بسطام راه کم نیست .
برجستگی هایی که پیراهن سیاه بر تن دارند از دامغان تا " کلاته " در نیمه ی راه به شاهرود ، همسفرِ ما است . در این میان ، ردیفی از لایه های سپید رنگ از" قادر آبا د"و" ده ملا" ، تا " شاهرود " خود را به نمایش می گذارد .
از کنار شهر شاهرود بتندی و با شتاب رد می شویم . 20 دقیقه از 5 پس از نیمروز رفته است . هوا سنج 14+ درجه را نشان می دهد ؛ و ارتفاع سنج می گوید 1055 متر از تهران اوج گرفته ایم .
شاهرود خود را به بسطام چسبانده است . به بسطام رسید یم . باغ های فراوان - و بیشتر متراکم در سوی باختر- " بسطام " را در بر دارد .
بانگ فرود خورشید از مناره ی شهر بهر سو می دود .
به گرد خود می چرخم ؛ دوربین در دست و بر گردن . خورشید دارد می خوابد . پرده بر خود کشید . شب آمد .
زان که ما را خواست ، هیچ از ما نخواست .
...
بسطام بر رسوبات آبرفتی آمده از شاه کوه ، آرام یافت
با درود و بدرود .


هیچ نظری موجود نیست: