باد ملایم اردیبهشت ، ابر باران زا را می فشارد و آب بر شهر می پاشد. باران می آید. بی هیچ شتاب .
اتومبیلی با شتاب ، بناگاه راه کج کرده و به تندی بر روی پل فلزی لغزان ، خود را پهن می کند. زنی جوان از آن پیاده می شود؛ دهانش می جنبد . گوشی بر گوش چسبانده می آید. تکه نان بربری در دست دارد.
قلب اتومبیل بشدت می تپد. جیغی می کشد و در هایش قفل می شود. مهارت در رانندگی، مهارت در صحبت با دهان پر و مهارت در فرمان از راه دور .
تق وتق پاشنه ی بلند دمپایی راننده ، من را بخود می آورد . به خواروبار فروشی می رود.
روز قشنگی است امروز .نه ! باران که می آید؟ این کافی نیست ؟
روز نهم اردیبهشت است امروز . تهران – رضا تابان
اتومبیلی با شتاب ، بناگاه راه کج کرده و به تندی بر روی پل فلزی لغزان ، خود را پهن می کند. زنی جوان از آن پیاده می شود؛ دهانش می جنبد . گوشی بر گوش چسبانده می آید. تکه نان بربری در دست دارد.
قلب اتومبیل بشدت می تپد. جیغی می کشد و در هایش قفل می شود. مهارت در رانندگی، مهارت در صحبت با دهان پر و مهارت در فرمان از راه دور .
تق وتق پاشنه ی بلند دمپایی راننده ، من را بخود می آورد . به خواروبار فروشی می رود.
روز قشنگی است امروز .نه ! باران که می آید؟ این کافی نیست ؟
روز نهم اردیبهشت است امروز . تهران – رضا تابان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر