جریانی از ذره های باردار چون مغناطیس ، من را به دامن بلندی های شمیرانات در گستره ی لواسانات کشاند و در دره ی " افچه رود " ، ول کرد
همره و همنوا شدم با دیگر نواها در فضا ، و در سمفونی ارکستر " هستی " ، رقصان شد م
...
زیر پایم جنگل انبوه بود و مرداب و دریاچه های کم و بیش ژرف . 225 -65 میلیون سال پیش از این بود ؛ شاخ و برگ بود که لا بلای رسوبات بد ا م می افتاد و می رفت که انباشت فراوان زغال سنگ " فلات بلند ایران زمین" شود
دریا بود که به آرام آرام پیشروی می کرد ، تا سرانجام تمامی البرز کوه را که کوتاه قد بود در خود گرفت . " البرز " از دید پنهان شد . جنبش های کوهزایی کم و بیش ، نشان از یک رخداد مهم زمین ساختی می داد
انفجار های پی در پی آتشفشانی و زمینلرزه ها دنباله ی آن ، من را می لرزاند و ترس در من می نشست و در فرجام : ضخیم ترین مواد آتشفشا نی زیر دریایی شکل گرفت ؛ " تو چال "،با ستبرایی بیش از 4000 متر از خاکستر آتشفشان قد بر افراشت . و این 38 -32 میلیون سال پیش از این بود
...
هوا در " پهن شهر تهران " ، وارونه شد و من نیز چون مولکول های گرم بدام افتاد م ، ایستا شد م . جریانی از ریز ذره های سیاه و نقره ای رنگ ، تمامی شب از گرمخانه های شهرِ بی قواره ، سخاوتمندانه به آسمان تنوره کشید - چون دیگر شب و روز این زمان - .دمای شب پائین بود و ریز دانه های کربن سیاه و آلی و دیگر آلاینده ها ی بر آمده از دودخان اتومبیل های آواره ، در شهر سرگردان شد
پرتوی خورشید در بامداد بیست و چهارمین روز از آبان ماه 89 خیامی، سرخابی رنگ شد و تمامی آن روز تا بوقت فرود ، برج و باروی شهر ، در هوای ساکن ، گم بود
...
نت موسیقی رنگین برگهای بازیگوش ِپیر درخت چنار ده " افجه "، من را پائین کشید . دست در گیسوی شاخه ای جوان از درخت پیر ، در کنار حمامی که بازمانده ی دودمان " صفوی " ، بود انداختم و فرود آمدم .
من ، که " افجه " را از بالا آرمیده در دره ، در پناه دامنه ای چین خورده ، با خانه های سپید و بام رنگین دیده بودم، متفاوت یافتم
پیر درختی ، پیرایه ی ده بود ؛راه بر من نشان داد .. گذر باد را از لا بلای " خرسنگهای" ول شده در کناره ی دیوار و برگهای رقصان در باغ را دیدم "- گر ببینی باد را بیننده ای ، ور نه از دیدار خود شرمنده ای . تو نبینی باد را الا به برگ - ". درِ خانه ها بیشتر بسته بود و قفل سکوت بر لب داشت. اگر دری نیمه باز بود ،آوایم را کس پاسخ نمی گفت . افسوس
شیشه ی فرو افتاده و در هم شده پنجره ی رو به بیرون و در خانه هایی که از خراش بر جان ، می نالید ، با من سخن گفت
...
درِ چوبی آبی رنگ خانه ای باز شد و مردی از آن بیرون شد . زنبیلی در دست و تیز نگاهی که در من نشست . واقعیت ، جای تخیل، در من کرفت . در نخستین کلام ، به هم رسیدیم " " زندگی ساده است و زیبا " . قطعه ای مناجات گونه بخواند و رفت :
ای خدا ، ذوق نکته دانی ده
ره سوی نکته ی معانی ده
و در فرجام:
ای خدا ، آنچه می باید ، آنچه می شا ید
ما ندانیم ، آنچه دانی ، ده
...
پل فلزی جاجرود ، باریک نبود چون دیروز ؛ رود نیز جویی بود که می رفت به تله افتد
تق تق سم قا طری در گذر از راه تازه اسفالت شده ی ده ، من را بخود آورد
...
همه چیز ، چون آب جاری بود
افجه . لواسانات .شمیرانات
...
عکس هااز : آذرخش بانو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر