۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم





از گذری پیر به گذر پیر تر وارد می شوم . خانه ها کوتاه اند و هم آغوش با زمین . روشنی در خانه ها ، یکی از پس دیگری ، جان می گیرد . در خانه ها باز است .
بانگ فرود خورشید در کوچه پس کوچه ها می دود و می خواند :
روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم
و سخنی به از بی سخنی نشنیدم
ساکن سرای سکوت شدم
و صدره ی صابری در پوشیدم
مرغی گشتم
چشم از یگانگی
پر از همیشگی
در هوای بی چگونگی می پریدم
کاسه ای بیا شا میدم که هرگز تا ابد از تشنگی او سیراب نگشتم
...
به خانه ی پیر رسیده ام . به خانه ی یکی از مشهورترین عارفان ایران زمین رسیده ام . به خانه ی " طیفور" - بایزید بسطامی - پسر عیسی و نوه ی " سروشان " رسیده ام . خاندانی از بزرگان بسطام در سده ی سوم هجری قمری .
خوشا بر من .

۱ نظر:

Mani Nilchiani گفت...

چقدر شرقی ام. وقتی اینها را می خوانم می فهمم.