شهر فرنگی اومده
بچه جون خوب تماشا کن؛ 130 سال پیش رو تماشا کن :
این مرد که سوار اسب قشنگ سیاه رنگه ، حاکم شهر کاشونه، یک نفر میرزا و چند نفر صاحب منصب پیاده ، همراهشن.فراشان زیادی هم با چماق بدست در جلو هستند که در عکس پیدا نیست .
حاکم شهر ، 40 سال داره . رنگ گندم گون و قیافه معمولی و چها ر شانه اش نشون میده که نباید از خانواده ی اصیل و باصطلاح ایرانی صاحب استخوان باشه . درست حدس زدی ؛ او یک پینه دوز تهرانیه که بوسیله ی خواهرش " انیس الدوله " یکی ار زنان سوگلی ناصرالدین شاه به این مقام رسیده . داستانشو می خواهی چه کنی ! خیلی خب می گم . اصرار نکن :
روزی که شاه به شکار رفته بود به دختر جوان دهاتی بر می خوره که کوزه آبی رو بر سرش گرفته بود ؛ چشمان جذاب و چهره ی دلربای دختر، نه تنها شاه رو بلکه اسب شاه رو هم بر زمین میخکوب می کنه و ناصرالدین ، امر می کنه که اون رو باندرون ببرند و بعد هم او رو صیغه ی 99 ساله می کنه .
...
یک دهشاهی دیگر بده تا بقیه داستانو برایت بگم :
روزی یک پینه دوز تهرونی که از کاشون می گذشته به این فکر می افته که رفیق قدیمی اش رو که حاکم این شهر شده رو ببینه ؛ اتفاقا حاکم می خواست سوار اسب بشه و به گردش بره . پینه دوز تهرونی تا چشمش به حاکم می افته با شتاب جلو میره تا اون رو در بغل بگیره و ببوسه . حاکم با تکبر نگاهش می کنه و میگه : تو کیستی و چکاره ای ؟ همونجا واستا و حرفت رو بگو . پینه دوز عقب عقب میره و میگه : من همکار و همسایه قدیمی شما هستم . مگر یادت رفته که در راسته ی پینه دوزان بازار تهرون ، پهلوی هم کار می کردیم . شنیده بودم که حالت بده ؛ گفتم بیام و عیادتی بکنم . ولی خب می بینم که حالت خیلی بده و چشمت هم نمی بینه .
...
بچه جون بلند شو تا بقیه ی قصه ی حاکم کاشون رو برای این بچه که داره این پا و اون پا می کنه بگم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر