۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

انقلاب تا بستا نه Kavir







تابستا ن در هشت قدمی ما است ؛ قدم ها ی ما ن ، یک روز است .
همره ِ کاروان ِواپسین ابرهای بهاره شدم ؛ از پای دامن ِ البرز برخاستم و در کناره ی کویر ، با نشان ِ تک درختی پیر ، فرود آمدم . بر در ِ باغی رسیدم که باغبان ، ساکن ِ سرای سکوت بود ؛ چشمه ای بود جوشنده و پاک . کاسه ای از آن آب بیاشامیدم .
به قلعه ای افتادم که دیوارش پر چین بود و پهن . بر تنش ، شیار های آبکند ِ ژرف نشسته بود . باد به نرمی در شیار می دوید و بانگ کاروان ِ گم شده می شد .
بوی خاک ِ باران خورده می آمد .
...
خورشید در ره خاور بود و من را می پائید . ابرمی پاشید و در پس ِ بلندی کنا ره ی کویر، خود را از من دزدید و رفت . شب شد .
...
23 روز رفته از خرداد ماه 1389 خیامی




۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

به کجا چنین شتابان؟ Where are you going so fast




چون صبح در آمد ، " بهار " ، بار و بنه اش بر کوله پشتی چپاند و به کول گرفت ؛ رو به سوی ایستگاه مترو تا زودتر به " ترمینال جنوب " در آید و اتوبوسی بر گیرد و به نیشابور رود . از نیشابور تا زادگاهش را با وانت خواهد رفت .
...
پنج بهار پیش بود که زن ِ جوان به تهران رسید ؛با بقچه ای که در بغل داشت . راه خانه همولایتی اش را که " خاله " می خواندش ، پیش گرفت و به آن جا خزید .
...
به پرستاری ، به خانه ها رفت ؛ که این اسم ِ امروزی کلفت و خدمتکار دیروزی بود .
...
چهارده ساله بود که به خانه ی شوهر رفت ؛ به خانه ای رانده شد که مادر " سالار "بود . بزودی به این و آن نشانش دادند که سبب ناتوانی در باروری اش را دریابند . مگر نه اینکه ، زین پیش ، مادر می گفت : زنی از پسرش حامله شد . پس ، گناه از زن بود ؛ گرچه پزشکان جز این می گفتند.
بزودی اسباب و اثاثیه ی اتاق فقیرانه اش ، بتدریج کم شد . مرد ، لوازم خانه را برای فروش می برد . بهانه ، بیکاری اش بود وبس . زن جوان وقتی دریافت که " مادر سالار" ، زنی دیگر به همسری پسرش در آورده ، بر آشفت؛ و این نمی توانست بهانه ی جدایی شود . دادخواستش برای جدایی به سبب اعتیاد همسر و زندانی شدن ، کاری افتاد ؛ مهریه داد و رها شد .
...
زن ِ جوان ، پوست انداخت و " بهار " شد ؛ این اسمی بود که آگاهانه بر خود گذاشت . به مدرسه رفت و دیپلم گرفت . و دست رد بر مردان زد و پیشنهادها ی شان بگردن نگرفت . برادر شوهر سابقش نیز در این رده بود .
" بهار " بدنبال کار به " دیو شهر ِ زوزه کش "، تهران ، رسید .
...
زن ِ جوان آواره از دیار ، در تهران ِ لرزه خیز ،تلخکامی ها چشید ؛ اولین دستمایه اش را " خاله " از او ربود؛ نه اینکه کش رفت . نه ، بلکه بابت کرایه خانه از او گرفت ؛ 100 هزار تومان که پولی نیست !
گرچه نخستین تلخی را در خانه ای دید که سمت پرستار زن پیری داشت که در تخت افتاده بود . و توان ایستادن نداشت . مرد خانه پیری بود هشتادو چند ساله ، که بزودی به او پیشنهاد " صیغه " شدن داد ؛ " بهار " ، از آن خانه در رفت و در شهر ، پرسه زد . خانه ی " خاله " جای امنی که بود! مگر آن مرد پیر چه گفته بود که در دل این زن چوان ترس انداخت ؟ پیشنهاد این بود : هم پرستار خانم باشد و هم در خدمت آقا ! این که درخواست بدی نبود!
...
" بهار " در تدارک سفر، برای یکروز به پرستاری خانمی متشخص که در صندلی چرخدار گرفتار بود آمد.
بوقت رفتن ، کوله بارش سنگین شد از سوغاتی که برای آشنایا ن با خود داشت . می گویند ره آورد مسافر ، دلنشین است ؛ بویژه اگر مورد نیاز هم باشد . لباس ها ، اگر دست دوم بود ، هیچ از تازگی کم نداشت .
...
شوق در چشم بچه ها ی ده در سیاهی مردمک چشم " بهار " در هم شد و بیرون پرید ؛ چون " آذرخش " از کوهستان . بهار با خود قطعه شعری از همشهری اش را که خوب بیاد داشت می خواند :
به کجا چنین شتابان ؟ ...

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

تماشای فرود خورشید از فضا Sunset Seen From the International Space Station



زیبا نیست خمش " گوی زمین " در این عکس؟
چون شب در آید و خورشید از با لا دست ِ اقیانوس هند فرود آید ، زمین ، رنگ بازد و تیره بنماید .
...
اگر "گوی جنبای زمین " لایه لایه است ، " هوا کره " نیز پوسته پوسته است چون پیاز .
دلفریب است لایه رنگها ی " آتمسفر " زمین :
- لایه های نارنجی روشن و تاریک ، چون ملافه ای نازک بگرد زمین پیچیده است با بلندی 20-6 کیلومتر . نام ِ " تروپوسفر " Troposphere بر آن گذاشته اند و 80% حجم آتمسفر Atmosphere را شکل داده است .آب تبخیر شده ، ابر ها و بارش های آسمانی در این لایه اند . لایه ابرهای سیاه در این لایه ی هوا، انباشتگی ابر است و گرد و غبار بر خاسته از زمین .
-پوسته ی بالای " تروپوسفر " صورتی - سپید رنگ است با اسم " استراتوسفر " Stratosphere . در این لایه ابری نیست ، و اگر ابری در آن در آید اندک خواهد بود و نازک ورق . این لایه در حدود 50 کیلومتری با لای رویه ی زمین است .
- ورقه ای آبی رنگ ، گردا گرد " استراتوسفر " را می پوشاند و این بخش بالایی " هوا کره " است . این لایه ی آبی رنگ ، خود چند ورق دارد که نام های :
" مزوسفر " Mesosphere ،" ترموسفر" Thermosphere ، " یونوسفر" Ionsphere و " گزنوسفر " Xenosphere دارد .
...
و سر انجام این سیاهی بیکران هستی است که رخ می نماید و ...
...
اگر زمین دارای عناصر سازنده ی " هوا کره " نبود امکان پدیداری موجودات زنده و از آنجمله " انسان " نیز نیود .
...
- در این عکس فرود خورشید از ایستگاه فضایی بین المللی دیده می شود .
Sunset Seen From the International Space Station

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

پرستا ر Nurse



زن ِ جوان ِ پرستار ِ ! " مامانی " ، توصیه می کند که ، لاک ِ ناخن بنفش رنگی که خواهرش دیروز بمنا سبت تولدش به او داده ، را فردا بیآ ورد وناخن خانم بزرگ ِ در بستر افتاتده را ، لاک بزند - به چه سرنوشتی این خانم متشخص ِ بیش از نود ساله دچار شده است ! -
برای خانم بزرک ، ابروی شکسته کشید ؛ و وقتی بتندی مورد اعتراض قرار گرفت گفت : این مدل ِ ابرو ، مد روز است !
خانم بزرگ ، لقب " مامانی " گرفته ؛ ازسوی زنانی که با تغییر نام از " کلفت " و مستخد مه " به " پرستار " ، -چاپلوسانه که نه ، -مداحی می شود ؛ این به د ها ن خانم بزرگ خوش می آید .
...
این زن ِ جوان ، که نقش پرستار را بازی می کند ، از نسل جوان امروز سرزمین مان است . می گوید: " همسرم " من را سوار بر ترک موتورسیکلت به در خانه می رساند . بوقت غروب آفتاب ؛ با شنیدن رمزی -که شاید صدای فریاد موتورسیکلت دوست ِ پسر ِ " پرستار نما " باشد -، در می یابد که وقت رفتن است ؛ اگر چه از مدتی پیش ، ساعتی را در جلوی آینه ی دست شویی گذرانیده و ماسک بر صورت کشیده و بگفته امروزین : " make up " ! کرده است .
این زن ، بی اغراق ، بیشتر آهنگهای معروف به " لس آنجلسی " را بخوبی می داند و در تمامی روز آن را می خواند ؛ نیم " قری " هم گویی برای خانم بزرگ " مامانی " می دهد .
این زن ِ پرستار نما ، میوه را بسیار دوست دارد و به بستنی هم دست رد نمی زند . خوش اشتها ست و چشم و دلش گرسنه است و سیرایی ندارد .
زن پرستارچی ! می گوید دیروز سالروز تولدش بوده و بهمین مناسبت از همسرش هد یه گرفته است : یک روپوش معروف به " خفاش " ! که این روزها ، کپی کنندگان لباس و آرایش جوانان ِ" بی هویت " شهرمان ، -از روی برنامه ها و شوهای ماهواره ای و فاحشه خانه ها - ، رواج داده اند .
این زن جوان ، در روز اول کار ، با لباسی که تنها در مهمانی های خصوصی شبانه ! می پوشند - یعنی بلوزی کوتاه ، که شکم و چربی های پیرامونش را به نمایش می گذاشت - به سر کار آمد ، دامنش هم در همآهنگی با بلوزش بود .
" پرستار نما " صدایی رسا و زنگ دار دارد و آوایش در خانه می پیچد . در هر فرصت " مامانی " را که بر اثر سه سکته ی مغزی قادر به حرکت نیست ، می بوسد . هنر پیشه ی ماهری نیست این زن ِ جوان؟
می گوید : دیپلم فنی در رشته ی عکاسی دارد . بیشتر از آنچه که به " مامانی " می خوراند ، خودش می خورد . همه را " تو " می خواند و بزودی خودمانی می شود . اطلاعاتش در مورد مواد مخدر چون " کراک " ، " شیشه " ، هروئین و ... به روز است و راه درمان را می داند ؛ پس در پرستار بودنش شک نتوان کرد .
زن جوان ، با هوش است و آماده ی فرا گیری و گویی انتقاد پذ یری اش نیز کم نیست . هیچ نیاموخته و آنچه می داند از همسالانش بود و هست . نمی گویم پر توقع است و تنبل . زیاده خواه است و کم بازده ، نه . در رویاهایش پرسه می زند و آن می کند که می پندارد .
...

- عکس ها از کتاب " جورابها و دوستها " اثر سرکار خانم طاهره محبی تا بان ، گرفته شده است .
تابستان 1387 خیامی - تهران





















۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

فرصت طلب Opportunist



مرد " نظافت چی " در آستانه ی هفتمین دهه ی زندگی است ؛ در روستایی در پیرامون " میانه " ، که می رفت تا شهر شود ، تولد یافت ؛ بدنبال گاو و گوسفند دوید و در زمین کشاورزی برای آبیاری مزرعه ی اربا بی ، شب ها خوابید .
به تهران آمد ؛ بدنبال کار . در خا نواده ای یهودی به خانه شاگردی پذیرفته شد و پرورش یافت و راز زندگی آموخت . بعد ها در آبدار خانه ی شرکت ِ هما ن خانواده ، بکار گرفته شد . " آبدارچی " شد و روش معامله گری آموخت .
شبانه در جنوبی ترین محله ی فقیر نشین شهر ، اتاقی ساخت و بتندی صاحب چند پسر و یک دختر شد .
با کوچ اجباری آن خانواده ی یهودی در چهل سا ل پیش ، فرصت بالا کشیدن اندکی از اموال و ثروت آنا ن را پیش از مصادره ی اموال شان بدست آورد .
زمینی در شمال شهر تصاحب کرد و پی کند و آجرها بر هم نشاند و خانواده به آن جا کشاند .
به خانواده های نو کیسه راه یافت و " نظافت چی " شد .
چهار دیوارِخانه اش به آرامی بالا رفت و سه اشکوبه شد و سنگ " گرانیت و مرمر ، بر آن نشست .
اتومبیلی دست چندم خرید و به فرزند بزرگش داد تا هم او را به خانه های پراکنده در شهر ، برای رفت و روب برد و هم مسافر کشی کند .
...
مرد " نظافت چی " ، با هوش است و پر تجربه ؛ قد وقواره ها را بد رستی می شناسد ؛ زیر و بم روابط خانوادگی و کنج و پستو ها را نیز می داند . اگر سنگ صبور " کد بانوی " خانه هست ، در مواردی راز " مرد خانه " را نیز، می داند . هرچه که هست ، از درون به " خانه و خانواده " چشم دارد ، بر خلاف دکا ندار محله ، که از بیرون نگاه بدرون می دوزد .
...
مرد " نظافت پیشه " ، فرصت ها را نیز خوب می شناسد : در جابجایی و اسباب کشی و در مهمانی ها ی خانواده - درهر دو صورت جشن و سوگواری -از تجربه ِ چهل سا له و از " اندرونی " بودن ، بهترین بهر ها می گیرد . مهاجرت و کوچ ، فرصتی است طلا یی که نباید به آسانی از دست داد . و نمی دهد .
...
یکی از مشتر ی های " نظافت چی " ، شتاب در انتقا ل به خانه ای دیگر دارد . جریمه ی هر روز تاخیر در تحویل خانه ی فروخته شده ، بسیار سنگین است .
مبلمان گران قیمت در قد و قواره ی خانه نو نیست و گره ی کار از " کاسه بشقابی و کت و شلوار ی " دیروز که امروز بر وانتی سوار به گرد شهر می چرخد و می نالد که : " اسباب و اثاثیه منرل خریداریم " بر نمی آید . چاره در دست " آژانس سمساری " است که با دریافت کارمزد کارشناسی و پیچیدن نسخه ، گره می گشاید .
کارشنا س ِ سمسار و دستیارش بر بالین " مبلمان " دعوت می شود و پس از معاینه ای مو شکافانه و پر دقت ، نسخه تجویز می شود . یک دهم قیمت واقعی برای خرید مبلمان ایتالیایی پیشنهاد می شود . موافقت " کد با نو ی خانه " با اندک مخالفت ، نشان از شتاب در فروش و رهایی دارد ؛ این را " سمسار کارشناس " در می یابد . مگر نه اینکه او کارشناس است ! بیش از یک هفته به مهلت ِ تخلیه خانه ی فروخته شده نمانده است .
چند تماس تلفنی و رفت و آمد کارشناسانه ،و گذ شت چند روز، نگرانی در دل کد بانوی خانه جا خوش می کند .
...
کارگران بنگاه حمل و نقل ، سر گرم بار کشی اند و مرد " نظافت چی " بعنوان ناظر و امین ، دستی در این مهم دارد .
اتومبیل " کارشناس سمسار " در جلوی خانه می ایستد . سمسار و دستیارش با شتاب به درون می روند ، دسته چک در دست ، و این نشان از ختم معامله دارد . مبلغ چک یک دهم قیمت پیشنهادی اولیه است . - سیصدوپنجاه هزار تومان - . " کد بانو " ، به یکباره منفجر می شود ، چون آتشفشان ایسلند ، و اینک فوران دشنام است که در فضای به گرد نشسته ی خانه ، می دود و به گوش تیز " نظافتچی " نیز می رسد . اگر با اردنگی سمسار بدرقه نشد ، این نشان از برد باری است ؟
گدازه ی بر خاسته از دودخان کد بانو را مرد " نظافت پیشه " فرو می نشاند : ..." من مبلمان را بهر قیمتی که بگوئید می خرم و هم اکنون می برم " . خانم خانه آرام می گیرد و از مرد ِ امین و " خانه زاد" ، قدردان است .
مبلغ هشتاد هزار تومان اجرت حمل مبلمان به خانه ی مرد نظا فتچی است ؛ چهار مرد ِ درشت استخوان ِ " حما ل " ، این بار سنگین را به گردن می گیرند .
...
مبلمان ایتالیایی ، در قد و قواره ی اتاق پذ یرایی مرد ِ نظافت پیشه است .
زن ِ مرد نظافتچی نیز در کار خود پر تجربه است ؛ بتندی و بی هیچ شتاب و دستپاچگی ، مبلمان قدیمی خانه را که از خانه ی یکی از مشتری ها ی همسرش آورده شده بود را به وانتی بوق در دهان و دست در فرمان ، می فروشد و رهایی می یابد .
...
فرزندان برسم هفتگی ، با خانواده ها ی شان به خانه ی پدر آمده و بر مبلمان ایتالیایی " چمباتمه " زده اند . از هر دری سخن می گویند . گفتگو به فرسودگی اتومبیل پدر زحمتکش می کشد و عمر مفید پنج ساله آن ؛ یکصد هزار کیلومتری که در شهر پرسه زده و بار و بنه ی خانه ها را با خود کشانده است . اتومبیل می باید عوض شود .
مرد " نظافت چی " که بتازگی اقساط پنج سا له ی اتومبیلش پایان یافت ، این " راه کار" را می پسند د و بر دلش می نشیند .
...
و اکنون مرد باهوش و پر تجربه ، در ره یافتن راهی است که بتواند با پرداخت مبلغی اولیه ، از بار قیمت مبلمان ایتالیایی شانه خالی کند . فرسودگی اتومبیلش بهترین بهانه نخواهد بود ؟ او تجربه ی چهل سا له دارد . فرصت طلب که نیست . نه ؟ نظافت چی ، قد و قواره ها را ، نیک می شناسد .
قیمت پیشنهادی مرد " نظافت پیشه " برای مبلمان جا خوش کرده در خانه اش ، پس از کسر مبلغ هشتاد هزار تومان حمل و نقل ، در همان قواره ای است که " کارشناس سمسار " در آخرین پیشنهاد داد و فوران آفرید و از خانه به بیرون پرتاب شد . یعنی یکصدم قیمت واقعی مبلمان .
...
مرد " نظافت پیشه " هم ، قد و قواره ها را نیک می داتد ؛ او فرصت طلب که نیست ، چون " سمسار کارشناس " . اینطور نیست ؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

دریاچه ی زمینلغزشی در شمال باختر پاکستان Landslide Lake in North west Pakistan



رانش و لغرش زمین در کناره ی رودخانه ی Hunza در شمال باختری کشور پاکستا ن ، سبب ایجاد دریاچه ای شد که از ماه مه 2010 تا به امروز در حال کسترش به سوی شما ل است .
هشدار زمین شناس " مرکز بین المللی زمینلغزش " در کشور انگلستان ، در روز اول ماه "جون " از تخریب دریاچه بسبب ذوب تند برف مناطق با دست و انباشت آب در پشت سد ایجاد شده ، و جریان یکباره و تند آب بسوی زمین های پائین سد ، و زیان های جانی و مالی بسیار حکایت دارد .
...
- شمال در عکس های آمده در این گزارش ، بسبب چرخش ، بسمت دست راست است .
- دامنه ی آب در عکس گرفته شده در روز 16 ماه مارس 2010، با خط خاکستری نشان داده شده است .
- دامنه ی آب در عکس گرفته شده در روز 2 ماه " مه " 2010 ، با خط نارنجی ، نشان داده شده است .
- دامنه ی آب در عکس گرفته شده در روز 25 ماه " مه " 2010 ، با خط زرد رنگ ، نشان داده شده است .
...
این تصاویر ماهواره ای نشان می دهد که از روز نخست ماه " جون " ، دریاچه 3-2 کیلومتر به سوی شمال نسبت به روز 25 ماه " مه " ، گسترش یافته است .