۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

زما ن





بیست واندی سال پیش ، خانه ی پای شالیزار ، تکیه بر جنگل داشت ؛ زیبای زمان خود بود .
همه جوان بودند و نهال نارنج در آغوش بید، از همه جوانتر بود . نخل ، باریک اندام بود و زینت پای ایوان بود .
درختچه ی " گل یاس " هر دم ، با گشاده دستی ، گل بر ایوان خانه می پاشید .
تک نارنج ِ نهالی نو پا ، رنگ به رنگ می شد چشم را به خود می گرفت .
...
شبی که رفت ، تا آمدن خورشید ، باران بارید ؛ چون دوش . درختان چند ساله و پیر ، بار بر زمین گذاشتند ، سبک شدند . نارنج بر آب افتاد و از مادر رها شد . چون کودکان آنروز.
نخل ، پیر و چاق شد .
پرتوی خورشید را هم ، اجازه ی ورود به خانه نیست .
درخت "یاس " ، پیر شد و رفت .
شالیزار هم خشک شد و رفت .
جنگل ، خود را پس کشید .
...
خانه های نو ، در شالیزار و جنگل روئیدند وبه جلوه گری نشستند .
پرتوی خورشید را اجازه ی ورود به خانه نیست .
افسوس .

هیچ نظری موجود نیست: