در صف نا نوا یی می ایستم ؛ چند دقیقه ا ی از نیمروز گذشت . صدا ی شا دی بچه ای من را به خود می خواند؛ سر می چرخا نم ، در خیا با ن که بیشتر کوچه است تا خیا با ن ، و دو طرفه اتومبیل رو هم هست ، اتومبیلی در گذر است ؛ بر بدنه ی آ ن نوشته شده " تا کسی بی سیم پا سارگا د "؛ پسر بچه ای نیمه ی تن خود را از شیشه در عقب به بیرون کشا نده و شادی می کند . را ننده مرد جوانی است که ریشی سیاه دارد . چند بچه ی دبستا نی دیگر در "پراید"، بهم کره زده شده اند .بچه ها با سرویس مطمئن، به دبستا ن رفته و شادی کنا ن به خا نه بر می گردنند . امروز پنجشنبه است .
...
در بزرگراه به سوی خا نه بر می گردم ؛ نا ن خریده ام .در پشت چرا غ قرمز سه راه می ایستم . ماشین ها، بسرعت بدنبا ل هم می دوند و بازی می کنند . اتومبیل "پرایدی"،از راه می رسد ؛ بی توجه به چراغ قرمز عبور ممنوع ، نیم چرخی می زند و می رقصد و در دل شا ید بمن ترسوی ایستا ده در پشت چرا غ قرمز می خندد ؛ بر در آن نوشته شده " آ موزشگا ه را نندگی ..."، نشا نه ی سه گوش زرد رنگ "احتیاط" ، درسپر عقب آ ن، در من نقش می بندد . را ننده زن جوا نی است . این اتومبیل نیز سرویس مدرسه است! سپیدی مقنعه ی دختر دبستا نی سر بیرون آورده از شیشه ی عقب ، من را در جای خود، میخکوب می کند . بوق ممتد اتومبیل ایستا ده در پشت ، من را به خود می آ ورد . چند دقیقه ای به یک بعداز نیمروز ما نده است . بچه ها با سرویس مطمئن ، به مدرسه رفته و شا دی کنا ن به خانه بر می گردنند. امروز پنجشنبه است .
...
نا ن خریده ام ؛ به کوچه ی خا نه ی ما ن می رسم و می پیچم . به آ ینه های اتومبیل چشم دوخته وبه آ را می به در پارکینک نزدیک می شوم . هنوز شها مت آ ن زن جوا ن راننده ی سرویس مدرسه در بزرگراه در من می جوشد که چون شها ب ، اتومبیلی از را ه می رسد و بی هیچ تا مل از کنا رم می گذرد . راننده زنی است جوا ن ؛ و سرویس، سرویس مطمئن مدرسه . شاید بچه ها گرسنه اند و باید زودتر به خا نه برسند . امروز پنجشنبه است .
23 آ با ن ما ه 1387 – تهران
رضا تا با ن
...
در بزرگراه به سوی خا نه بر می گردم ؛ نا ن خریده ام .در پشت چرا غ قرمز سه راه می ایستم . ماشین ها، بسرعت بدنبا ل هم می دوند و بازی می کنند . اتومبیل "پرایدی"،از راه می رسد ؛ بی توجه به چراغ قرمز عبور ممنوع ، نیم چرخی می زند و می رقصد و در دل شا ید بمن ترسوی ایستا ده در پشت چرا غ قرمز می خندد ؛ بر در آن نوشته شده " آ موزشگا ه را نندگی ..."، نشا نه ی سه گوش زرد رنگ "احتیاط" ، درسپر عقب آ ن، در من نقش می بندد . را ننده زن جوا نی است . این اتومبیل نیز سرویس مدرسه است! سپیدی مقنعه ی دختر دبستا نی سر بیرون آورده از شیشه ی عقب ، من را در جای خود، میخکوب می کند . بوق ممتد اتومبیل ایستا ده در پشت ، من را به خود می آ ورد . چند دقیقه ای به یک بعداز نیمروز ما نده است . بچه ها با سرویس مطمئن ، به مدرسه رفته و شا دی کنا ن به خانه بر می گردنند. امروز پنجشنبه است .
...
نا ن خریده ام ؛ به کوچه ی خا نه ی ما ن می رسم و می پیچم . به آ ینه های اتومبیل چشم دوخته وبه آ را می به در پارکینک نزدیک می شوم . هنوز شها مت آ ن زن جوا ن راننده ی سرویس مدرسه در بزرگراه در من می جوشد که چون شها ب ، اتومبیلی از را ه می رسد و بی هیچ تا مل از کنا رم می گذرد . راننده زنی است جوا ن ؛ و سرویس، سرویس مطمئن مدرسه . شاید بچه ها گرسنه اند و باید زودتر به خا نه برسند . امروز پنجشنبه است .
23 آ با ن ما ه 1387 – تهران
رضا تا با ن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر