۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

نانوایی - آژا نس - پائیز

در انتظار خرید نا ن ، در صف ایستاده ام . روز درنیمه است و کارگرا ن دست شسته از کارنیز ،با نظمی و آرامشی دلنشین ایستاده اند . خانمی جوا ن با بچه ای در آغوش این پا و آن پا می شود و نفر ششم است . مردی آراسته ، بلند قامت و درشت استخوان ، صف را سا ن می بیند و در جلوی نفر اول می ایستد . در دهه ی پنجم زندگی است . به گما ن کارمندی بوده که اکنون ، بازنشسته است ؛ و خانه اش امروز جایگا هی بلند یا فته وصاحب خا نه است . مستاجر نیز دارد . رو به صف ، نفر اول را که مردی است کوتا ه قد ، و لبا س کار کارگرا ن ساختما نی بر تن دارد ، مخا طب نموده و میگوید : تنها یک نا ن بربری میخواهد . سر صحبت با آ ن مرد را می گشا ید و تنها خود سخن می گوید و می خندد . در می یا بد که آن مرد کارگر ، سه نا ن می خواهد ؛ می گوید : چهار نا ن بگیرد و یکی با او بدهد . پیشنها دش را قبول شده می پندارد و ادامه سخن می دهد . خمیر قد کشید و سوار بر پارو ، به آ رامی در تنور گرم ،جا گرفت و نان شد ؛ بیرون پرید و به ردیف گرسنه گا ن چشم انتظا ر رسید . نفر اول ، سه نا ن خود گرفت و آرام از جلوی آ ن مرد بلند قد آراسته ، رد شد و برا ه خود رفت ...
...

را ننده ی آژانس
خورشید، رنگ باخته و خود را از شهر جمع می کند . وقت دلگیر بعد از ظهر جمعه است . اتومبیل پرا یدی جلوی آ پارتما نی می ایستد . را ننده پیاده می شود و زنگ آ پار تما نی می فشرد و می گوید : " آ ژانس " ؛ خمید ه است این مرد را ننده ، و اتومبیلش آرم آ ژانس ندا رد . بیش از هفتا د سا ل سن دارد. به جمعیت ولو شده ی در جلوی دکا ن ساندویچ فروشی چشم می دوزد و سری تکا ن می دهد .
دو دخترریز استخوا ن کوله بر پشت ، از مجتمع آ پا رتما نی بیرون می آ یند و سری می گردانند تا اتومبیل آژا نس را بیا بند . راننده ی آ ژانس نیز با تعجب می پرسد : شما مسافرهستید ؟ دخترا ن که گویی در انتظا ر را ننده ی جوا ن بودند می گویند : بله . ...
...

پائیز
ابر ، سا یه بر زمین می چسپا ند . روشنی و تیرگی ، که بدنبا ل هم می دوند ؛ کرما و سرما . و این ، پا ئیز است . رنگین است این اعتدا ل پا ئیزه . چون با زی ما ه با زمین و زمین با خورشید چهر .
نجوا ی درخت سپیدار بلند قا مت ، که می رود تا دست در گیسوا ن ابرها ی با زیگوش اندازد ، را می توا ن شنید .
زاغی ، در دورمی خوا ند ؛ سکوت کوه در هم می شود . صدای بم و گرفته الاغی از باغی در سینه ی کوه در دره می پیچد و به آوای چند میلیون سا له روان شده در دره می پیوندد .
پائیز 1387

هیچ نظری موجود نیست: