روز هفتم – سفر یک روزه
شهر بی قواره ی تهران، در زیر "چادر شب " سنگین و چرکین ، خرناس می کشید و خوا ب ِ آشفته می دید، که برخاستیم و به شوق دیدار "برخا ن ِ" پهن شده بر کفه ی نمکین کویر ، به سوی پا ی جنوبی دریا ی نمک، در شما ل شهر کاشا ن شتاقتیم. هوای تهران کثیف بود و "وارونه".
خورشید ِ کبود از سرما ی شب کویر، از پس ساقه ی نازک ِ پر توان درختچه ی "تاغ"، لبخند زدو به تندی ، پرده ی سیاه شب را پائین کشید و بیرون جست. روز شد. نگاه به خورشید نا ممکن شد. به کاشا ن رسیدیم.
دوچرخه سوار پیر ِ کبود از سرما، در ره مسجد "عمادی"، در پس کوچه ای خمیده پشت ، رسید و مژده ی بیداری داد. باد در گیسوی آشفته ی درخت "اوکالیپتوس ِ"، نگهبان خانه، بیدار باش گفت.شهر ازخواب برخاست. – مسجد عمادی، که تا سال 1301 خورشیدی، زیباترین محراب ِ جهان اسلام را داشت و در آن سا ل کاشی های محرابش را به دقت از جانش برداشتند و به موزه ی "پرگامون"،در شهر "برلین"، فروختند و در محرابی دیگر کاشتند ، هنوز در انتظار ِ برگرداندن ِ پاره تن خود بود.
...
کاروانی با بیش از 100 مردو زن که بیشتر جوان بود ، شکل گرفت ، تا بسوی "تلما سه های"، آرمیده در کرانه ی جنوبی دریای نمک در شمال شهر، راه افتد. کاروان را شش کاروانسالار بود و پنج راننده ، که افسار پنج "مینی بوس"، را در دست داشتند. راه افتادیم.
کامیونی در هم ریخته و رنگ و رو باخته ، در زیر بار سنگین از نمک ، در کناره راه، توان از دست داده ، خوابیده بود؛ چون شتران ِ تشنه در کویر مانده، که بزانو به گل ِ نمکین ِ سمج ، سالها است که چسبیده اند.
"تاغ"، "گز"، "قیچ سیخ دار"، سر سختا نه به نگهبانی شهر ایستاده اند. دانه های ریز فورش و ماسه ی بازیگوش را نیز اجازه ی ورود به شهر نیست. گرچه ذرات ِ رس ِ رقصا ن در باد می آیند به شهر.
زمین سرخ گونه است . تاول دارد ؛ از تفت گرمای تابستانی که رفت. بلورهای نمکین از زمین روئیده اند.
...
گرد بادی آمد. سیاحان ِ سال های دور نیز با آن دیو باد آمدند.نغمه ی دلنواز زنگ ِ آویزان بر گردن مواج شترهایشان را بروشنی می شنوم. دل آشوبه دارم :
_گرانت دوف: بازرگان انگلیسی ، که ایرا ن را خوب می شناخت سکه های ساسانی جمع می کرد؛ باستانشناس و موسیقی دان هم بود. سیاستمدار و شکارچی هم بود . قرن نوزدهم بود.
_ هوتوم شیندلر: ژنرال و رئیس تشکیلات تلگراف ایران. پیش از سال 1886 میلادی به ایران آمد؛ او نخستین اروپایی بود که براههای پر خمش ایران زمین قدم گذاشت. مقاله های علمی فراوان نوشت . هیچکس جغرافیای ایران را به خوبی او نمی شناخت.
_ا.اف. اشتال: رئیس کل پست ایران، از سال 1900 میلادی
_ ستوان پاتینجرانگلیسی 1810 ، دکتر بوزه محقق روسی 1849، آبوت 1849، پرفسور ا.و. بونگه گیاه شناس 1858، خانیکوف 1858،کلو کلرک 1861، سر فدریک گلداشمید 1872،ژنرال مک گرگور 1875،فلویر 1876،استوارت 1880،ادوارد استاک 1881، ستوان گالیندو 1887، ستوان بوگان 1888، سرگرد سایکس 1893، سر توماس هولدیش، سرگرد اولیویه سنت جان، لرد گورزون ، سرگرد لوت ...
...
دیو با د، تند باد شد و آرام یافت. برگها یی از یکی از سفر نامه های "سون آندرس فون هدین"، سیاح سوئدی ،که بیش از حتی مارکوپولوی ونیزی در کوه راههای کویری "ایران زمین "صدای زنگ شتر شنید ، چون برف از آسمان رقصیدن گرفت. چند برگ از یادداشت هایش را در هوا می قاپم و به تندی می خوانم. و این همسفر من بود در این سفر یک روزه.
روز هفتم از زمستان 1386 خیامی - رضا تابا ن
شهر بی قواره ی تهران، در زیر "چادر شب " سنگین و چرکین ، خرناس می کشید و خوا ب ِ آشفته می دید، که برخاستیم و به شوق دیدار "برخا ن ِ" پهن شده بر کفه ی نمکین کویر ، به سوی پا ی جنوبی دریا ی نمک، در شما ل شهر کاشا ن شتاقتیم. هوای تهران کثیف بود و "وارونه".
خورشید ِ کبود از سرما ی شب کویر، از پس ساقه ی نازک ِ پر توان درختچه ی "تاغ"، لبخند زدو به تندی ، پرده ی سیاه شب را پائین کشید و بیرون جست. روز شد. نگاه به خورشید نا ممکن شد. به کاشا ن رسیدیم.
دوچرخه سوار پیر ِ کبود از سرما، در ره مسجد "عمادی"، در پس کوچه ای خمیده پشت ، رسید و مژده ی بیداری داد. باد در گیسوی آشفته ی درخت "اوکالیپتوس ِ"، نگهبان خانه، بیدار باش گفت.شهر ازخواب برخاست. – مسجد عمادی، که تا سال 1301 خورشیدی، زیباترین محراب ِ جهان اسلام را داشت و در آن سا ل کاشی های محرابش را به دقت از جانش برداشتند و به موزه ی "پرگامون"،در شهر "برلین"، فروختند و در محرابی دیگر کاشتند ، هنوز در انتظار ِ برگرداندن ِ پاره تن خود بود.
...
کاروانی با بیش از 100 مردو زن که بیشتر جوان بود ، شکل گرفت ، تا بسوی "تلما سه های"، آرمیده در کرانه ی جنوبی دریای نمک در شمال شهر، راه افتد. کاروان را شش کاروانسالار بود و پنج راننده ، که افسار پنج "مینی بوس"، را در دست داشتند. راه افتادیم.
کامیونی در هم ریخته و رنگ و رو باخته ، در زیر بار سنگین از نمک ، در کناره راه، توان از دست داده ، خوابیده بود؛ چون شتران ِ تشنه در کویر مانده، که بزانو به گل ِ نمکین ِ سمج ، سالها است که چسبیده اند.
"تاغ"، "گز"، "قیچ سیخ دار"، سر سختا نه به نگهبانی شهر ایستاده اند. دانه های ریز فورش و ماسه ی بازیگوش را نیز اجازه ی ورود به شهر نیست. گرچه ذرات ِ رس ِ رقصا ن در باد می آیند به شهر.
زمین سرخ گونه است . تاول دارد ؛ از تفت گرمای تابستانی که رفت. بلورهای نمکین از زمین روئیده اند.
...
گرد بادی آمد. سیاحان ِ سال های دور نیز با آن دیو باد آمدند.نغمه ی دلنواز زنگ ِ آویزان بر گردن مواج شترهایشان را بروشنی می شنوم. دل آشوبه دارم :
_گرانت دوف: بازرگان انگلیسی ، که ایرا ن را خوب می شناخت سکه های ساسانی جمع می کرد؛ باستانشناس و موسیقی دان هم بود. سیاستمدار و شکارچی هم بود . قرن نوزدهم بود.
_ هوتوم شیندلر: ژنرال و رئیس تشکیلات تلگراف ایران. پیش از سال 1886 میلادی به ایران آمد؛ او نخستین اروپایی بود که براههای پر خمش ایران زمین قدم گذاشت. مقاله های علمی فراوان نوشت . هیچکس جغرافیای ایران را به خوبی او نمی شناخت.
_ا.اف. اشتال: رئیس کل پست ایران، از سال 1900 میلادی
_ ستوان پاتینجرانگلیسی 1810 ، دکتر بوزه محقق روسی 1849، آبوت 1849، پرفسور ا.و. بونگه گیاه شناس 1858، خانیکوف 1858،کلو کلرک 1861، سر فدریک گلداشمید 1872،ژنرال مک گرگور 1875،فلویر 1876،استوارت 1880،ادوارد استاک 1881، ستوان گالیندو 1887، ستوان بوگان 1888، سرگرد سایکس 1893، سر توماس هولدیش، سرگرد اولیویه سنت جان، لرد گورزون ، سرگرد لوت ...
...
دیو با د، تند باد شد و آرام یافت. برگها یی از یکی از سفر نامه های "سون آندرس فون هدین"، سیاح سوئدی ،که بیش از حتی مارکوپولوی ونیزی در کوه راههای کویری "ایران زمین "صدای زنگ شتر شنید ، چون برف از آسمان رقصیدن گرفت. چند برگ از یادداشت هایش را در هوا می قاپم و به تندی می خوانم. و این همسفر من بود در این سفر یک روزه.
روز هفتم از زمستان 1386 خیامی - رضا تابا ن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر