از سفر يکروزه - روز هفتم-
... در آسمان ابری نيست؛ شترها با قدم های سنگينی پيش می روند. شتر ماده
اغلب به سنگينی شتر نر قدم بر نمی دارد. زمين مثل صفحه ی واکس زده است ، که
رويش صابون ماليده باشند. ضرب زنگها از لغزيدن شترها خبر می دهد.زمين عليرغم
موجهای کوچک ، هموار است و پوشش يک دريای يخ زده دارد. تغيير حالت زمين خشک
، به زمين گلی لغزان خشن و دلهره آميز ، به سرعت انجام می گيرد. هراز گاهی ،
کوبش زندگی ، بلند تر از معمول به گوش ميرسد.
سايه ها رفته رفته دراز تر می شوند و شب تيره، در راه است. حالا، کوير مثل يک جاده ی
اسفالته ، سخت است و هموار ، و پيش روی سريع تر . ظلمت شب، کاروان را در ميان خود گرفت .
ستاره جدی هم رفته است و همه لشگر ستارگان آسمان را با خود برده است. هيچ ستاره ای قادر به
شکافتن ابر های بالای سر کاروانيان نيست. ابرهای باران زا ، در هم می پيچند . باد شديدی از سمت شمال شرقی می وزد.
شب پيش می رود و هوس خواب بر مردان خسته چيره می شود؛ يکی از آنها از شتر خود بالا
می رود و سوار می شود؛ و قطار به اين خاطر ، کوچکترين توقفی نمی کند. اين مرد ، شتر را وادار
می کند که گردنش را پائين بياورد، تا بتواند دستگيره داشته باشد ؛ بعد وقتی که شتر دو باره گردنش را
بالا برد ، با اين حرکت ، به مردی که در حال سوار شدن است کمک کی کند. مرد ، پشت شتر ، رو به
شکم دراز می کشد و به خواب می رود.ديگران هم به ترتيب از او پيروی می کنند و به زودی، همه
روی شترها،می خوابند. از دايره ی مخصوصی که تنه ی آنها بوجود می آورد، به روشنی پيداست که
خوابشان برده است.
شترها با قدم های سنگينی پيش می روند.
...
راهنما گفت: هيچ چيز نا اميد کننده تر و خسته کننده تر و بيزار تر از پياده رفتن در گل نيست.
آدم با هر قدمی که بر می دارد، تا زانو در گل فرو می رود. اگر بخواهد برای جلوگيری از فرو رفتن
در گل ، تند تر برود ، کفش هايش در گل می ماندو در نتيجه، خيلی خسته خواهد شد. اگر آهسته برود ،
آنقدر در گل فرو می رود که نمی تواند پايش را از گل بکشد. اين گل ، خيلی خشن و مکنده است.
اولين نفری که توانش به پايان رسد، قربانی می شود؛ سپس ، يکی بعد از ديگری ، در گل، بر جای می
مانند. – اگر عقب نشينی کنی می ميری؛ و اگر پيش روی کنی ، باز هم می ميری. پس چرا عقب
نشينی.-
کفش هايشان را مدتی است از دست داده اند. و حالا شلوارشان هم در گل می ماند. اغلب جفت جفت ،
دست همديگر را می گيرند، تا بتوانند توازنشان را بهتر حفظ کنند. وقتی يکی از همراهان ، تسليم مرگ
شود ، بقيه ، ناگزير، فقط به نجات خود فکر می کنند.
چند انسان ، در اين کوير بی رحم و وحشتناک، جانشان را از دست داده اند؟
... آهنگ کاروانی از دور می آيد: " پنبه دانه ، کاه، کاه" می خواند.
بوته ها، نمک زمين را می مکند. باد، رد پای گورخر را با خود برده است.
خورشيد در انفجار نيمروزش ، به همه سو شعله می کشد. روز دو نيمه شد . رنگها به تيرگی
می رود؛ پيش از همه ، بوته ها ، پر رنگ تر و چين های زمين ، رخنمون تر می شوند. شيار باد رفت
بر تن "تلماسه "، آبکند عميق بارش های تند را به ياد می آورد. سنگريزه ها ، براق تر می شوندو
گرمای به جان گرفته از خورشيد را ، پس می دهتد.
...
ديگر برگ های سفر "هدين "را باد از دست من می قاپد . افسوس.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر