سفر يکروزه- روز هفتم –
دختری جوان، بر گرد سه پايه ای که دوربين عکاسی اش بر آن است می چرخد ، چون
نسيم.دستارارغوانی رنگش را به گردن چرخانده است. به نرمی بر منشوری بلورين از نمک . می
نشيند، و و گل نمکين برآمده از زمين را نوازش می کند..
" تلماسه ای" – تپه ی شنی- شتری رنگ بلند قامت ، چون عقابی پهن شده بر زمين ، بالهايش را در دو
سو گسترده است.
ماسه ای جدا مانده ، نفس زنان از دامن تلماسه ، بالا می رود. دامن برخان-تلماسه – از نوازش
نرم باد ، چين های ريز دارد.
در دورها ، همه رنگها يکی می شود . همه سپيد. آسمان هم سفيد رنگ است. با هر نفس زمين
تپه ها بر جای خود می رقصند.
ماسه و رس ، بر کول هم سوار ، به تماشای دريا قد کشيده اند. باد ، بذر تاغ را برزمين پاشيده
است. بوته ها ، نمک ی زمين را می مکند.
سگی در سايه ی درختچه ی "گز"، نشسته است. چند درخت گز پير ، تا گردن در شن فرو
شده اند؛ به خود چرخيده اند. شاداب اند. ريشه در آب دارند.
...
به کاروانسرای برجا ی مانده ی ديروز رسيده ايم . چند گز پير ، در آب روشن تالاب ديوار
کاروانسرا ، خود را می شويند. بال و پرشان را شکسته اند. پوست تنشان را نيز کند ه اند. موج
برخاسته از گردش مرغابی زرد منقار، در گرد آب مرغ سپييد نوک نارنجی، گره می خورد؛ يکی
می شود و به سوی دخترک سياه جشم تماشاگر برکه، می دود. اردک سر سبز ، با کرشمه و ناز، در
تالاب می رقصد. گرد آب نيز می رقصد.
چند درخت بلند قامت گز ، به نگهبانی کاروانسرا ايستاده اند. نيزار همآغوسشان ، از آب می
گويد. آب پنهان در زمين ، بالا آمده است.
دختر هوشيارِ دستار ارغوانی بر سر ، کاروانسرا را به دقت می کاود. آفتاب آمده از سوراخ سقف دالان ، خبر از نيمروز دارد. روز هفتم از زمستان 1386 دو نيم شد.
...
به کناره دريا رسيده ايم. کوهی که با فوران آتشفشان در 49 ميليون سال پيش از اين ، پديد آمد و امروز
نام " جزيره ی سرگردانی" دارد ، پيش روی ما است، که تنها 70 متراز قامتش از زمين بيرون است.
اين بلند 808 متر از رويه ی دريا ، سرگردان که نيست ، بلکه ، پا برجاست و ايستا، و ريشه در درون هسته زمين دارد. از عمق 5000 کيلومتر آمده است. تا ژرفای 300 متر به درون پوسته ی دريای
نمک –شمال کاشان- ، هيچ نشانی از چين خوردگی نيست . – پس سرگردان چرا؟-
...
کپه ای رنگين از کاروانيان ، در پای "برخان"، بلند ايستاده بر لب دريا، شکل می گيرد. همه ،
رو به فراز دارند تا بر تارک تلماسه، به تماشای دريا نشينند.
از جمع کاروانيان، نو جوانی باريک و خوش اندام ، سر به بالا گرفت؛ از جمع رها شد و بی
هيچ خودنمايی، رو به بالا رفت. قدم هايش آرام است و شمرده. سياه چشم است . در مردمک درشت
چشمش ، پرسش ها می توان ديد. دور بينی بر گردن دارد ؛ او مرا به مشاهده ی علمی بادرفتهای
تلماسه های نهان در پشت برخان بلند برد. ومن، دريا را از چشم او ديدم.
....
- شبنم يخ زده خبر از زمستان سرد در راه می گويد. رضا تابان - زمستان 1386
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر