۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

کیهان شناختی


بخش نخست – از" ِمه بانگ "، تا ابدیت
هدف کیهان شناختی این است که بگویدعالم در بزرگترین مقیاس قابل رویت چه ماهیتی دارد و سپس توضیح دهد که چگونه به شکل کنونی در آمده است . این شاخه از دانش ، که سال ها آن را نوعی فلسفه بافی بر پایه ی معدودی مشاهدات پراکنده تلقی می کردند و جدی نمی گرفتند درپنجاه سال اخیر تحول چشمگیری یافته و پیکره ای گریز نا پذیر از دانش شده که در بر دارنده ی اطلاعات بسیار غنی است و با پیشگامه ترین تحولات در فیزیک ذرات و فیزیک هسته ای گره خورده است.
در این شاخه ی علمی ، با بکار گیری انواع تلسکوپ و ابزارهای اندازه گیری و کامپیوترهای مرتبط با آن ، تابش های فوق العاده ضعیف – جریان انرژی بر آمده از ذرات زیر اتمی که شامل امواج رادیویی، میکروموج ها، پرنوهای فروسرخ،نور مریی،پرتوی ایکس و پرتوهای گاما- مواد بسیار دور ، تقویت می شوندو مورد تحلیل قرار می گیرند. اکنون می توان تعداد، اندازه ی ظاهری و شارهای تابش کهکشا نهاو شبه ستاره های دور دست را تا فاصله های غیر قابل تصور رصد کرد.هنگامی که این یافته ها با نظریه های فیزیکی(یعنی قوانین ریاضی نشان دهنده ی چگونگی رفتار ماده و تابش) تلفیق می شود ، حاصلی بدست می آید که کمتر دانشمندی در یک قرن پیش می توانست امکان پذیر بودن آن را باور کند.یک" مدل فیزیکی استاندارد" کیهان شناختی، مدلی است جامع که ما را به نخستین ثانیه های وجود عالم باز می گرداند.به آن زمانی که هسته ی اتم شکل گرفت . حتی وعده داده می شود که در عرصه ی حدس و گمان ِ علمی چه بسا بتوان تا خود ِ آستانه ی خلقت هم به عقب رفت.اکنون ساختار اصلی عالم مرئی در عظیم ترین اندازه ی خور به خوبی درک شده است : در این عالم ، نواحی وسیعی ار فضای خالی وجود دارد که خوشه هایی از کهکشانها خود مجموعه ای پویا از حدود 100 میلیارد ستاره است که در میان غبار و گاز پراکنده اند.
افزون بر این ، حرکن بنیادین کیهان نیز شناخته شده است : انبساط هم شکل این خوشه های کهکشان ها که فاصله ی میان آنها به طور مساوی در همه جهات در حال افزایش است . این حرکت گویای آن است که هرچه بیشتر به گذشته باز گردیم با چگالی و دمای بیشتر ماده و تابش مواجه می شویم ؛تا آنجا که در لحظه ای خاص ( که حرارت در منتهای درج است )ماده و تابش بطور تنگاتنگ با یکدیگر جفت هستنسد .ارزیابی هایی که از مشاء این انبساط به عمل آمده نشان می دهد که آغاز آن به حدود 10 میلیارد سال پیش است. در حرارت فوق العاده زیا داین لحظه ی آغازین ( بیش از یک میلیارد درجه سانتی گراد )، ماده فقط بصورت ابتدای ترین ذرات و در تعادل با تابش وجود داشت . هیچ ساختار پیچیده تری نمی توانست زیر ضربات تابش و در آن درجه ی حرارت باقی بماند.امل با منبسط و سرد شدن عالم ، به تدریج امکان شکل گیری واحدهای بزرگتر و پیچیده تر ماده فراهم آمد: پیش از همه ، در اولین ثانیه کیهانی ، پروتون ها و نوترون ها از کوارک ها پدید آمد، و بدین ترتیب اصلی ترین واحد ماده که تا کنون شناخته شده به وجود آمد. سپس تنها چند دقیقه بعد از آغاز عالم ، این پروتون ها و نوترون ها در فرآیندی موسوم به – شکل گیری هسته ِ اتمهای بزرگتر از هیدروژن- بهم پیوستند و هسته اتمهای سبک را تشکیل دادند.
حدود 300 هزار سال بعد ،با بهم پیوستن این هسته ها و الکترون ها، اتمهای کامل ساخته شدند -به این دوره دوره ی "بازترکیب" می گویند-. با این رویداد، تابش که پیشتر در دام الکترونهای شناور اسیر بود توانست از ماده جدا شود و آزادانه تا فاصله ی هزاران میلیون سال نوری جریان یابد ، که از آن زمان تا کنون به سبب انبساط ، عالم سرد و سردتر شده تا آنجا که از دمای 3000 درجه ی کلوین در لحظه ی انتشار به 75/2 درجه ی کلوین (270 درجه ی سانتی گراد)رسیده است .این تابش ، که به آن تابش پس زمینه میکروموج کیهانی می گویند، بهترین نقشه ای را که اکنون از عالم آغازین در اختیار داریم ، برای ما فراهم می کند.
...

۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

قایق های بی بادبان


قایقی سپید تن ، سبکبال و لرزان، بر آبراهه ای که از گل ولای ، سنگین است و خا کستری ، روان است ؛ در بندرگاههای بین راه ، چند بار پهلو گرفته و پس از چرخیدن بدور خود ، دوباره راه از سر گرفته است. خرده سنگهای ریز ودرشت و سنگریزه های شکم رود ،پرهیاهو و آوازخوانند. آبراهه راه ِ کویر پست در پیش رو دارد؛ از بلند توچال آمده است.
پیش تر،پیش قراولان بهار،نیز از این آبراهه ره کویر گرفتند ورفتند.آنها،جزیره های کوچک سرسبز آمده از سفره ی هفت سین نوروزی بودند که به "نیت خوش"،در سیزدهمین روز از بهار،یه رودسپرده شدند.
بوقت تابستان،آبراهه کم توان است وباریک اندام؛ وقایق ها ی سبز تن ِروان در آن،ازهندوانه ی دونیم شده است که مغزش را تراشیده و سبکبا لش کرده اند،تا به آسانی ره کویر پیش گیرد.
قایق ها ی سبکبا ل وبا دبا ن برافراشته را در تمامی فصول بر روی آبراهه ،می توان دید.گاهی به وفور و زما نی کم. این کرجی ها ی سپید جامه ِ شکننده و سبکبا ل، از مطبخ "غذای نذری"،به مردم پیشکش شده آمده اند.قبول باشد؛که هست.
گاهشمار زما ن را درهمین قایق های بی بادبان ِ رقصان در آبراهه ای که نام امروزی "کانال" داردبروشنی می توان دید .واین،همه ِ آوردها ی آبراهه نیست !
رضا تابان – دی ماه 1387

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

زایمان




ابری بازیگوش و رقصا ن از دورها می آید و از دامن ِ چین دار البرز کوه بالا می رود. ستیغ ِ بلند "توچا ل"، راه بر او می بندد؛ بر گردقله، نیم چرخی می زند. ابر، باردارست ودردزایمان برتن. دامن ِ هموار می جوید و نمی یابد. شیارهای یال جنوبی توچا ل را در زیر پا دارد؛ آبریزهای: کن، حصارک، فرحزاد، درکه، ولنجک، دربند، گلابدره، منظریه، دارآباد، سرخه حصار، در جهت گردش عقربه های ساعت بدور سرش می چرخند.دل آشوبه دارد. تهران در گرد ِ آمده از کویروغبار ِبرخاسته ازشهر پنهان است. کاکل ساختما نهای بلندرا می بیند و بزرگراهها را چون کلاف ِ افتاده بر زمین . لایه ی اسفنجی و جاذب آب ، در پوسته ِ نازک سیلابدشت تهران را تراشیده و هموارش کرده وساختمانهای نا همگون بر آن کاشته اند.
مسیل ِ بر جای مانده از بارشهای زودگذر و پرتوان ِ دیروز را آنقدر تنگ وباریک می یابد که توان گذر سیلاب ناشی از زایش ناگهانی- سزارین- در آنها نیست؛ آبراهه ها را با بتون مصلح عقیم کرده اند.
چرخشی دوباره بر گرد ِ "بلند توچا ل"، برای یافتن آبراهه ای که در صورت "پاره شدن ِ کیسه ی آب"، و رها شدن ناکهانی سیلاب ،کمتر فاجعه بیافریند را بی فایده دید. درد شدت یافته است. رگبارهای شدید ِکوتاه مدت دهه های گذشته از مقابلش رژه می روند:
_ دو شنبه روز 17 اردیبهشت ماه سا ل 1246 خورشیدی، هنگامی که تهران در تابستان 80000 و در زمستان 120000تن جمعیت داشت ، سیلابی سترگ تهران را فراگرفت. نزدیک 120 خانه ویران شد و مردمان زیادی جان خود را از دست دادند.
_ تیرماه سا ل 1316 خورشیدی،در تهران 22 میلیمترباران بارید وسیل معروف امامزاده داود را سبب گردید .
_رگبار شدید چهارم مرداد ماه سا ل 1366 در حوضه های آبریز : گلابدره ،جعفر آباد و اوسون ، جان بیش از 300 تن را گرفت و زیان های زیادی به مردم تهران وارد کرد.
...
ابر بازیگوش ِ باردار چاره را در زایش در حال چرخیدن بدور قله ِ توچا ل بر یا ل جنوبی می یابد .آبی پاک و روشن بر دامن گلدار چین در چین مادر، در شیارها می دود.چشمه ها،بارورمی شوند.
رضا تابان – بهمن 1387

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

بخش چهاردهم -بخش پایانی- از گزارش سفر سه روزه







امروزبه زحمت می شد کسی را دید ؛ وقتی در کنارقلعه ی قدیمی ایستادم ، در دورها، دو نفر دیده می شدند .
قلعه ِده که قسمت اعظمش ویران است ، تنها جای دیدنی جندق است .این قلعه عبارت است از یک چهاردیواری که در هر گوشه اش برجی دارد . این قلعه یک دروازه دارد و در مجموع منظره ای دارد کاملا اسلامی و آسیایی، که جالب است . پایه ی دیوارها از سنگ ساخته شده است و جز این ، بقیه دیواره از خشت ساخته شده است . وقتی از عمر قلعه پرسیدم جواب دادند که آنرا انوشیروان بزرگ ساخته است . پادشاهی که از سال 531 تا 578 با قدرت و دادگری در ایران حکومت کرده است . هرچه باشد ، به هر حا ل از حالت قلعه و سبک ساختمان بر می آید که خیلی قدیمی است ؛ و با اطمینان می توان گفت که جندق دست کم همان قدر عمر دارد که این قلعه. اگر هم این قلعه بیشتر از چند سا ل عمر نداشت ، دیوارهایش این دلیل گویا را بیان می کنند که اهمیت این حوالی پیشترها ، بیشتر از امروز بوده است و راهی که از میان کویر به سمت شما ل می رود ، نگهبانی و استحکامات خوبی لازم داشته است .
در قسمت غرب جندق کوهستان کوچکی قرار دارد که کوه برنج نامیده می شود و ظاهرا مس دارد .البته این فلز قیمتی استخراج نمی شود، چون در اینجا کسی اژ آن سر در نمی آورد ؛ 23 دهکده ی کوچک و کم اهمیت به حوزه ی جندق تعلق دارد که تقریبا همه در جنوب ده اصلی قرار دارند .
در جندق هم با اطمینان بمن گفتند که این موقع از سا ل باد جنوب شرقی باران زا است درحالی که باد غربی آسمان را صاف می کند .
...
... در راه کوتاهی که پشت سر گذاشتیم ، تعداد زیادی اسکلت شتر دیدیم ، که پس از طی تما م کویر ، با اینکه بآسانی امکان نجاتشان می رفته است ، یارای رسیدن به جندق را که در نزدیکی بود نداشته اند .گویی این اسکلت ها جان داشتند و علی مراد گفت : شتر هایی که در این کویر جا گذاشته می شوند ، معمولا در حا لت نشسته روی زانوان شان می میمرند . آنها سرشان را بلند می کنند و گردنشان را به طرف جلو می دهند و بطور عجیبی از دراز کشیدن بدشان می آید . شاید غریزه شان به آنها می گوید ، که اگر دراز بکشند ، دیگر قادربه نشستن نخواهند بود و به گل سمج خواهند چسبید .
...
بزودی در مغرب ، در آن پشت ، آخرین مظاهر نور خاموش می شود . پرده افتاده است . شب ما را میان دیوارهای تنگ خود می گیرد . افق که بینهایت دور بود و همین چند لحظه پیش ، مانند دریایی بچشم می خورد ، در هم می پیجد و در تاریکی بلعیده می شود .هیکل شتر ها دیگر مشخص نیست .صدای جاودانه ی زنگ شترها می آید .
گویی در تاریکی کویر ، کاروان همواره در مرکز زمین قرار دارد . ساربان ها دو باره از شترهایشان بالا می روند تا بخوابند .به زودی صدای نفس بلند و یکنواخت آنها شنیده می شود .
...
با د، نفس "هدین"، را که بیش از صد سا ل است در کویرمی دود بمن می دوزد:
" خوشبختانه موفق شدم از میان کویر مرکزی ایران بسلامت بگذرم . سفری سخت و خسته کننده ؛ من در بخش پایانی سفرم آموختم که توصیف مردم ، از خطر هایی که وجود دارد ، اصلا مبالغه آمیزنیست"

...
خورشید تازه برخاسته ، در افق بالا آمد ؛ رنگ ها صاف اند و خط ها ، همه تابان .
در هوای آرام و پاک صبگاهی ، صدا ها تا دورها ، می دود. آهنگ زنگوله های آویزان بر گردن مواج شترها ، دلنواز است .
...
برگ های مچاله شده ی سفرنامه ی "هدین سون"، از دستم گریخت . باد آن را با خود برد . و واپسین کاروانسالار پیر قلعه ی جندق نیز از دستم گریخت . آیا در آغوش پیر سنگ "دره انار "، آرام یافت ؟

رضا تابان
آذر ماه هشتاد وهفت











بخش سیزدهم از گزارش سفر سه روزه


ایرانی ها در جندق این احساس را دارند که در ساحل دریا زندگی می کنند . بنا بروایت ، کویر در زمان نوشیروان ، یعنی 1350 سال پیش ، دریاچه ی بزرگی بوده است . در سمت غربی این دریاچه رود یزرگی به نام "قارا چای"، که از همدان وساوه می آید به دریا می پیوست . حتی در این روایت حقیقتی نهفته است ، مسافری که از کویر می گذرد ، نا خود آگاه این برداشت را دارد که کویر دریایی گم شده است .
اها لی جندق تاکید کردند که 200 سا ل پیش ، راه مستقیمی از جندق به سمنا ن می رفته است ؛ البته این راه حالا کاملا پاک شده است .
تابستانها ، هوا در جندق گرم است ، اما مثل خور یا طبس سوزان نیست . از بادگیرها یی که در پشت بام بسیاری از خانه ها به چشم می خورد معلوم است که در اینجا هم گرما می تواند حسابی خودش را نشان بدهد .این بادگیرهابرجهای چهارگوشی با شکاف های عمودی شکلی هستند .
خیابان هاوکوچه های جندق واقعا چیزی برای عرضه کردن ندارند .این خیابان ها و کوچه ها ، راهروها و گذرهای باریک دو متری هستند، در میان دیوارهایی به بلندی دو تا سه متر . این دیوارها را برای محافظت باغها و خانه ها ساخته اند . پنجره ها به کوچه باز نمی شود . داخل خانه ها با حسادت از چشم دنیا پنهان می شود .
دو تا مسجد کوچک با گنبد ها ی خاکستری رنگ خود منتهای کوشش خود را می کنند تا در میان مجتمع خانه های کم اهمیت ، کمی جلو داشته باشند .در این جا مثل کویر ، همه چیز زرد و خاکستری است . در قسمت جنوبی ده گورستان قرار دارد ؛ با گورهای ساده و خاکی .
در این جا کاروانسرایی وجود ندارد ، فقط خرابه های یک آسایشگاه کاروانی به چشم می خورد، و بازرگانان مسافر که با شترهایشان به این ده می آیند ، خارج از ده ، در محل بزرگی اتراق می کنند . یک میدان بزرگ هم وجود دارد .
...

بخش دوازدهم از گزارش سفر سه روزه


... در سمت راست ، در یک دره ی بزرگ ، بستر رودخا نه ای با پله ها ی کاملا مشخص پیدا می شود ، که با پیچ تندی به سوی شما ل می پیجد و به طرف جندق سرازیر می شود. از اینجا قناتی که آب جندق را تامین می کند شروع می شود .
در حاشیه ی جنوبی جندق ، چادرها یمان را بر پا می کنیم . جندق دهکده ی بزرگی است که ماننداطراف خود زرد رنگ و بایر است .
روز 28 ژانویه – هشتم ماه بهمن 1285 خورشیدی- با 5/5 درجه زیر صفر در شب ، هوا صاف بود . طبق معمول از چند نفر مطلع در باره ی اوضاع واحوال ده و جغرافیا ی این حوالی و راهها پرسیدم .
عا لی ترین مقام اداری جندق با کارمندی است که عنوان "کلانتر"، دارد و مستقیما تحت سرپرستی نایب حاکم خور قرار دارد ، که خود ِ این نایب حاکم ، تحت نظر حاکم سمنا ن است . با اینکه کویر مرز کاملا طبیعی بین آنها درست می کند ، با این همه ، جندق تابع سمنان است . این ده در حدود 250 خانه دارد و جمعیتش بین 800 تا 1000 نفر است . ارتفاع جندق از سطح دریا 998 متر است .
محصول جندق هندوانه ، انگور ، انار، سیب ، گلابی، زردآلو ، انجیر و توت ، چغندر سرخ و سفید ، پیاز، سبزی ، گندم، جو ، ارزن و پنبه است . علاوه بر این ها ساکنین جندق به کار دامداری و حمل ونقل کالا هم می پردازند . این ده 3000 گوسفند ، 600 شتر و تعدادی خر وقاطر و فقط یک اسب دارد . در این جا از گاو خبری نیست . اما در همه ی خانه ها مرغ و خروس نگهداری می شود . بیشتر شتر ها در زمستان بیکارند و در غیر اینصورت در خدمت کاروان ها، به شیراز ، یزد، شاهرود، تهران ، سبزوار، مشهد، اصفهان و طبس می روند .از جندق تقریبا هر روز کاروانی حرکت می کند ، تا از کویر بگذرد .و در بیشتر مواقع روزی در حدود 100 تا 200 شتر در حا ل رفت و آمد هستند .
کاروان هایی که به طرف شما ل می روند بارشا ن معمولا پارچه، پنبه و پشم ، چا ی هندی، حناو سایر رنگها،دارچین، فلفل و ادویه و از این قبیل است . کاروان ها یی که در جهت مخالف حرکت می کنند شکر، نفت، روغن، پارچه ها ی روسی، آهن و سایر لوازم بقالی به یزد می برند . خلاصه اینکه جندق گره و ایستگاه استراحت یک راه کاروانروی تسبتا بزرگ بین شما ل و جنوب ایران است .
جندق با یک راه 17 فرسخی به "خور"، مربوط می شود . راه جندق به خور از ه هکده ها ی : پیش گزو ،چاه نو ، سر گدار و عباس آباد می گذرد .
کاروانی که بطرق شما ل می رود ، معمولا یکی دو روز در جندق استراحت می کند ، و وقتی حرکت می کند ، که هوا خوب باشد . اما همین که حرکت کرد شتاب می کند .

بخش یازدهم از گزارش سفر سه روزه


کاروان ما راه رفته به "خور"، را باز می یابد و به سوی باختر بر می گردیم؛ دگر بار این بار در روشنایی نیمروز ، از فرخی ، چاه ملک رد می شویم و به دو راهی جندق می رسیم ؛ به شمل می چرخیم و به "جندق" ، می رسیم.
در دفتر کار شهردار جندق هستیم ؛ بوقت 25 دقیقه رفته از نیمروز ِ دوشنبه ای که یازده روز از ماه آذر 87 آمد ورفت.
شهردار، به نرمی پذیرایمان است، در نگاهش تردید می خوانم . بزودی در می یابم که در تصادفی از پیش تدارک دیده شده ، یک چشم ا زدست داده است .
شهردار از قدمت "جندق"، می گوید که زمان حضرت محمد (ص) بر می گردد؛ می گوید : وقتی حضرت مبعوث شدند ، چهار نفر از جندق به دیدارشان رفتند و قالیچه ای ابریشمین پیشکش نمودند و ایشان را دعوت به دیا ر خود نمودند .
شهردار می گوید که جندق یا "جن دق"، زندان نوشیروان بوده و آخر راه . تبعید شدگان را به اینجا می فرستادند، که راه برون رفتی نبود.
شهردار می گوید که امروزه جندق حدود 5000 نفر جمعیت دارد ودارای شاید تنها قلعه ای است که هم اکنون بخشی از آن مسکونی است . او از کم آبی می گوید که مردم را ناگزیر به مهاجرت به سرزمین های دور و نزدیک کرده است.
شهردار از درختی کهن در این سرزمین سخن می گوید که سنی 800 ساله داشت و قطر برابر سینه ای مساوی 80/1 متر. سرمای سخت سالی که رفت -1386 خورشیدی- ، با چند روز وشب یخ بندان،این درخت از خواب زمستان چشم نگشود .درهم شد ورفت .

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

بخش دهم از گزارش سفر سه روزه


"خور "، در کویر تقریبا به شکل شبه جزیره است که در حاشیه ی دریای کویر قرار دارد . ساحل قهوه ای و سفید این شبه جزیره در شما ل ده قرار دارد . آدمی همین قدر که در سرزمین خرما از دیدن کوههای پوشیده از برف متعجب می شود ، همان اندازه هم از وجود این جنگل ِ نخل زیبا و با شکوه که در فاصله ی بسیار ناچیزی از کویر هولنا ک قرار دارد ، در شگفت می ماند .
از "خور"، نیز راهها یی چند به طاهر آبا د، گرمه ، مهرجان، حلوان، عروسا ن،جندق، چاه ملک ، فرخی ، طبس ، یزد و بیا با نک منتهی می شود .
... در دفتر نقاشی ام تصویر جوانی بیست ساله به اسم تقی را هم کشیدم . چهره ی او ویژگی کاملا مشخص آریا یی داشت . صورت بیضی شکل خوشکل ، چشم و ابروی منظم ، بینی کاملا مشخص اشرافی ، لب ها ی آویزان ظریفی که خیلی کلفت نبودند . پیشا نی بلند و فرق سر طبق معمول شرق ایران از وسط باز شده و موها ی بلند تیره ، که مثل پرده از دو طرف دور سر ریخته بود .
تقی ، کلاهی از نمد به شکل یک استوانه بر سر داشت ؛ نعلین پوشیده بود و تن پوش او قبایی بود سبک و گشاد به رنگ آبی کم رنگ و حسا بی پاره و کثیف .
زن ها مثل خواهران تهرانی شا ن، لباس مرتبی داشتند . هر قدر یک محل بزرگتر می شود این عا دت به دقت بیشتری دنبا ل می شود .
پدروبرادر و زن و پسر پنج سا له ی غلامحسین در خور زندگی می کردند ، و تمام خانواده در سه اتا ق کوچک به سر می برند که دیوارها یش از گل بود ، و سقفش هم که بشکل کندوی زنبور بود ، از گل ساخته شده بود .
توقف کوتاه ما در "خور"، در زندگی مردم بومی ، تحولی به وجود آورده بود و جیب من در آبادی آنها 68 تومن سبک تر شد .
...

بخش نهم از گزارش سفر سه روزه


ساعت هشت صبح دو باره در راه بودیم . به جنوب شرقی نقطه سیا هی می بینم ؛ به کمک دوربین . این طوربنظر میرسد که یک کاروان است .آنها چهار شتربان بودند و از انارک حرکت کرده بودند . ضممن گفتگو ، ما وشتربان ها در کنار آتش مطبوع حسابی گرم شدیم . مسن ترین شتربا ن ها که مرد چهل ساله ای بود با چهره ای جدی و لباس نازک آبی رنگ و کلاه پوستی سیاه بر سر و چپقی زیر کمر گفت که اگر ما به او یک تومن بدهیم ، او با کما ل میل حاضر است که راه "علم "، را بما نشان بدهد . فورا ده قران برایش شمردم . اما دو تا از سکه ها به نظر مشکوک آمد ؛ آنها را عوض کردم .
انارک ازما خیلی فاصله داشت و تا جندق چندین روز راه بود .برف شروع به باریدن کرد .در دهکده ی علم از حرکت باز ایستادیم . این ده بصورت مجتمعی از خانه های گلی است که بیننده را به یاد یک کاروانسرا می اندازد . این ده کوچک که 949 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و جزیره ی تنها یی در دریا ی کویر است ، ده سا ل عمر دارد و جمعیتش پانزده نفر است . زنی نشسته بود و با چرخ چوبی ، که شبیه چرخ نخ ریسی بود ، طناب می بافت . از پانزده نفر جمعیت دهکده ی علم ، سه نفر زن بودندو یکی دختر و بقیه یا مرد بودند یا پسر بچه .
راهنما ی ما هنوز کربلایی محمد علی است ، که خوشبختا نه پریروز در صحرا با او آشنا شدیم . هما ن مرد لباس آبی ، که در مقابل یک تومن اجیرش کردیم که راه علم را بما نشا ن بدهد .این مرد بی رقیب است . او همه ی چاهها و اسم همه ی کوهها را که از کنارشا ن می گذریم ، همه ی فاصله ها و همه ی جاها یی را که برای ما از نظر اتراق مناسب است ، می شناسد .

صدای خفیف و زوزه مانندی از میان تپه های شنی شنیده می شود . شاید این صدا از سرد شدن ریک ها و شن ها و بهم مالیده شدن شان بوجود می آید .این صدا، آواز شبانه ی کویر است . صدای جشن یک شب دیگر است . صدای این تپه ها ی شنی ، که حالا آرامند ، ازهزاران سال به این طرف ، بدون اینکه آرام شوند در گردش اند .
ششم بهمن ماه ، حداقل حرارت هوا پنج درجه زیر صفر است . هر روز با علاقه ی بیشتری نقشه های انگلیسی و روسی ایران را که همراه برداشته ام مطالعه می کنم . ایران از هر نظر فقیر است ، جز از نظر وسعت ِ1645000 کیلومتر مربع .
راهی که ما الان در آن قرار داریم ، جاده ی بزرگ انارک به شاهرود و سمنان است ، که از میان کویر می گذرد . این راه ، کوره راهی بیش نیست .
کاروانی از شش شتربان و بیست وشش شتر تشکیل یافته است ، در راه خود به سمنان در این جا اتراق کرده اند .آنها پس از 11 روز به سمنان می رسند . آنان از یزد آمده اند . از یزد 16 روز است که در راه بوده اند . آنها می گویند در خدمت سید محمد باقر اردکانی هستند ؛ بازرگان ثروتمندی که در انارک زندگی می کند و در اردکون- اردکان- متولد شده است . این کاروان چای وپارچه ، نخ سفید هندی و حنا از جنوب ایران به طرف شما ل ایران می برد .کالای انگلیسی در بنادر خلیج فارس مخصوصا در بوشهر از کشتی تخلیه می گردد وبعد به یزد آورده می شود .
...

بخش هشتم از گزارش سفر سه روزه


ساعت هشت صبح دو باره در راه بودیم . به جنوب شرقی نقطه سیا هی می بینم ؛ به کمک دوربین . این طوربنظر میرسد که یک کاروان است .آنها چهار شتربان بودند و از انارک حرکت کرده بودند . ضممن گفتگو ، ما وشتربان ها در کنار آتش مطبوع حسابی گرم شدیم . مسن ترین شتربا ن ها که مرد چهل ساله ای بود با چهره ای جدی و لباس نازک آبی رنگ و کلاه پوستی سیاه بر سر و چپقی زیر کمر گفت که اگر ما به او یک تومن بدهیم ، او با کما ل میل حاضر است که راه "علم "، را بما نشان بدهد . فورا ده قران برایش شمردم . اما دو تا از سکه ها به نظر مشکوک آمد ؛ آنها را عوض کردم .
انارک ازما خیلی فاصله داشت و تا جندق چندین روز راه بود .برف شروع به باریدن کرد .در دهکده ی علم از حرکت باز ایستادیم . این ده بصورت مجتمعی از خانه های گلی است که بیننده را به یاد یک کاروانسرا می اندازد . این ده کوچک که 949 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و جزیره ی تنها یی در دریا ی کویر است ، ده سا ل عمر دارد و جمعیتش پانزده نفر است . زنی نشسته بود و با چرخ چوبی ، که شبیه چرخ نخ ریسی بود ، طناب می بافت . از پانزده نفر جمعیت دهکده ی علم ، سه نفر زن بودندو یکی دختر و بقیه یا مرد بودند یا پسر بچه .
راهنما ی ما هنوز کربلایی محمد علی است ، که خوشبختا نه پریروز در صحرا با او آشنا شدیم . هما ن مرد لباس آبی ، که در مقابل یک تومن اجیرش کردیم که راه علم را بما نشا ن بدهد .این مرد بی رقیب است . او همه ی چاهها و اسم همه ی کوهها را که از کنارشا ن می گذریم ، همه ی فاصله ها و همه ی جاها یی را که برای ما از نظر اتراق مناسب است ، می شناسد .

صدای خفیف و زوزه مانندی از میان تپه های شنی شنیده می شود . شاید این صدا از سرد شدن ریک ها و شن ها و بهم مالیده شدن شان بوجود می آید .این صدا، آواز شبانه ی کویر است . صدای جشن یک شب دیگر است . صدای این تپه ها ی شنی ، که حالا آرامند ، ازهزاران سال به این طرف ، بدون اینکه آرام شوند در گردش اند .
ششم بهمن ماه ، حداقل حرارت هوا پنج درجه زیر صفر است . هر روز با علاقه ی بیشتری نقشه های انگلیسی و روسی ایران را که همراه برداشته ام مطالعه می کنم . ایران از هر نظر فقیر است ، جز از نظر وسعت ِ1645000 کیلومتر مربع .
راهی که ما الان در آن قرار داریم ، جاده ی بزرگ انارک به شاهرود و سمنان است ، که از میان کویر می گذرد . این راه ، کوره راهی بیش نیست .
کاروانی از شش شتربان و بیست وشش شتر تشکیل یافته است ، در راه خود به سمنان در این جا اتراق کرده اند .آنها پس از 11 روز به سمنان می رسند . آنان از یزد آمده اند . از یزد 16 روز است که در راه بوده اند . آنها می گویند در خدمت سید محمد باقر اردکانی هستند ؛ بازرگان ثروتمندی که در انارک زندگی می کند و در اردکون- اردکان- متولد شده است . این کاروان چای وپارچه ، نخ سفید هندی و حنا از جنوب ایران به طرف شما ل ایران می برد .کالای انگلیسی در بنادر خلیج فارس مخصوصا در بوشهر از کشتی تخلیه می گردد وبعد به یزد آورده می شود .
...

بخش هفتم از گزارش سفر سه روزه


کاروان ما به "خور"، رسید . بوقت بیست دقیقه رفته از ساعت هفت بعدازنیمروز؛ هوا 16 درجه بالای صفربود . راه از تهران همواربود . در مهما نسرای خور خود را پهن کردیم و کوله ها را گشودیم و شدیم مهمان شهرداری خور . به مهر پذیرایی شدیم . با چا ی و بیسکویت ، میوه و چلومرغ که شام بود . دو بخاری نفتی با تمام زور خود ، مهمانسرا را گرم می کرد . این گشاده دستی کویر نشینان بود .
کاروانسالار ما خسته از رانندگی 800 کیلومتری ، خواب در چشم داشت . پلک ها سنگین بود . خمیازه می کشید . مردان شورای شهر به دیدنمان آمدند. دو ساعت از روز مانده بود . روزی نو به انتظار بود . از سرما ی زمستانی که رفت ، مردان شکوه داشتند . گفتند : سرما آمد ؛ در بیش از سی شب و روز پی در پی . خور یخ بست .نخل ها نیز یخ بستند و از درون لرزیدند و بر جا، میخکوب شدند سرما رفت و قندیل ها ی آویزان نیز رفتند ؛ نخل ها از ترس سرما از خواب برنخاستند؛ به آرامی سر خم کردندو بر زمین افتادند .و شهر شد گورستان نخل ها ی سوخته در سرما .
شهردار خور، مردی است در میانه ی زندگی ، خوشرو ، و چون دیگر مردان گوشتالو . نقشه شهر به دیوار اتاقش در چارچوبی کاشته شده است .از مردم و شهر می گوید . کاروانیان همه گوش و من ،سرگردان در اتاق ، چشم بهر سو می دوانم .
به شهر سرک می کشیم . خانه ها ، چون انارک ، همه دست در گردن هم دارند و بهم چسبیده اند.گویی سرما و گرما ی هم را از یکدیگر می قاپند .پشت به پشت هم داده اند .در ِخانه ها ، کوتاه است و سقف ها همه سنگین از گل و کاه .دیوار خانه ها بلند است و کوچه ها و گذر ها همه باریک و دراز ؛ آنگونه که آفتاب اجازه ی پهن شدن در خانه را ندارد .
درِ خانه ها ، بیشتر بسته است و قفلی بر سر دارند . سکوی دو سوی در برجاست و جای پای پیران نشسته بر آن ؛ تعارف به درون خانه می کند . گل میخ هادر دو ردیف با دقت در بالاو پائین در کوبیده شده است و کوبه ها خبر از مرد و زن دارند .اتاق خا نه ها کوچک است و بهم راه دارند؛ با فرورفتگی ها یی در دیوار .
مردی راه برمن می بندد؛ پیراهن آبی افتاده بر شلوار سیاهش را بافتنی نیم تنه ی سبز رنگی می پوشاند . پارچه ی سپیدی را خوب بهم پیچانده و دور کمر بسته است ؛ آستین ها بالا زده است و دم پایی پلاستیکی برپا دارد .می گوید 72 سال دارد و آ ل داودش می نامند . نگاهش به دور دست ها است و موها همه سپید .
نخلستان ها با گلوله ها ی برف یخ بسته ی آمده از سرزمین های دور ، گویی بمباران شده اند .

بخش ششم از گزارش سفر سه روزه


راه از انارک به خور ، به سوی شمال می رود . در بلندی ها ی " دره ی انجیر " ، از میان "پیر سنگ ِ"570 میلیون ساله می گذریم . دریایی کم ژرفا بمدت 19 میلیون سال در پا ی "پیر"، خود را پهن کرده بود و ته نشست ها ی رسوبی گونه گون بر جای گذاشت و رفت . امروز 45 میلیون سا ل از آن زما ن می گذرد .
به سوی خاور می چرخیم و به "چاه خربزه"، خوابیده بر پا ی " کوه چاه گربه"،که معدن " نحلک"، در آن است می رسیم . از این به بعد ، سوار بر نهشته ها ی جوان ، به الله آباد با بلندی 800 ممتر از رویه ی دریا در راستای خاور ، به بلندی های "کج کلاه" و "کله پهنو"، چنگ می اندازیم و رد می شویم . گسله های موازی و درهم و برهم Tبرجستگی ها را خرد و شکننده کرده است . راه به خاور ادامه می یابد و به چوپانان می رسد .بعد ، دو راهی جندق و خور .راه جندق به شمال است و خور در همان راستا ی خاور . به تندی از "آبادان"، "چاه ملک"، و "فرخی" هم رد می شویم .به خور رسیده ایم . پیاده می شویم . کاروانسالار ما با حوصله و دقت ، ما را به "خور " رسا ند و فرمان اتراق داد .اگر همین راه خاور را ادامه می دادیم ، سر انجام به طبس می رسیدیم . در این سفر ، از چوپانان به خور کوه "زرمو "راه ، برما بست ؛ آنگونه که بسمت شما ل چرخی زدیم و از تنگه ی "زالو آباد"، به سوی خاور چرخیدیم .
...
کاروان "هدین"، پس از 26 کیلو متر راه پیمودن و 36 کیلومتری که روز پیش از آن رفته بود هنوز در چوپانان در اتراق است .هوا عالی است ؛ روز 4 بهمن ماه1285 خورشیدی است . چند تکه ابر سبک در آسمان بازی می کند ."هدین "، گردش کنان به میدان ده رفته و در آنجا نشسته و از زنان خواسته که برایش مدل نقاشی بشوند .نقاشی از زن ها مشکل تر از مردان است . زنان برای نشستن در مقابل "هدین"، همه نوع فکر وخیا ل به خود راه می دهند .قول انعام به زنان داده که قبول کرده اند ؛ امانتوانسته آ نان را قانع کند که چادر خود را آنقدر کنار بزنند تا بتواند صورتشا ن را ببیند .
زنان ، همه چیز هستند جز زیبا و بی نتیجه "هدین"، در میان زنانی که دوروبرش هستند و با دهان باز نگاهش می کنند ، بدنبا ل یک صورت زیبا و خیا ل پرور می گردد.
زنان جمع شده به دور "هدین " ، چیزی نمی گویند ؛ لب ها یشا ن خیلی گوشتا لو است ؛ دماغ بزرگ و بی فرم دارند و مو ها صاف و بافته شده است .تمام سر وصورت در لچک و شا ل زشتی پیچیده شده است ؛ لچک و شا لی که روزگاری رنگارنگ بوده است .لباس اصلی زن ،چادر است که تمام هیکل زنانه را پنهان می کند .زیر چادر یک دستما ل هم بسر بسته اند .
...

۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

بخش پنجم از گزارش سفر سه روزه


از انارک به نیت خور ، بسوی شما ل می رویم . از "چاه گربه"، و "چاه خربزه"، در دو راهی معدن نحلک به قصد الله آباد به خاور می گردیم . به چو پانا ن می رسیم و بعد، دو راهی جندق و خور .
...
"هدین"، و کاروانش را در اتراق "چوپا نا ن"، می بینم برگها یی از یادداشتش بمن می رسد ؛ می خوانم :
... چوپا نا ن ، دارای هما ن شکل است که "کریم خان"، و "علم "،دارند . همه ی خا نه ها – جز دو خانه – چسبیده بهم ساخته شده اند .در ردیف خانه های بهم چسبیده ، یک ردیف گنبد گلی دارد .
مرد ها کفتانی بتن دارندکه تا زانو می رسد . این کفتان را از پارچه ای نخی خشن و آبی رنگ می دوزند .آنها کمر بند سفید کثیفی بدور کمر می بندند و شلواری گشاد به پا دارند . جورابها یشا ن خشن و رنگارنگ است . بر سر کلاهی از پوست سیاه بره . البته این موقعی است که استطاعت داشتن این کلاه را دارند و گرنه ، کلاه نمدی سفیدی بر سر می گذارند . تمام لباسشا ن رنگ و رو رفته و پر چروک و پر وصله است . پارچه کهنه ها ی سرخ رنگ را با نخ خای خشنی به سوراخ ها ی لباس آبی خود می دوزند که به مرور ریشه می شود و بصورت نوارها یی به طرف پائین آویزان می گردد .
زن ها ، با چرخ نخ ریس ، نخ می ریسند . نان را در تنوری از گل رس که در میانش آتش افروخته می شود می پزند .لباس ها را وصله می زنند و برای بچه های کاملا کوچک شان لالایی می خوانند و یا با بچه ها ی بزرکتر بازی می کنند ، و شپش ها ی سر همدیگر را می کشند .
در اینجا ، همه ی روزها مثل یکدیگرند و مردم در این جا زندگی بسیار یکنواخت و خسته کننده ای دارند . آنها زندگی بهتری را نمی شناسند و از این رو ، کمبودی هم احساس نمی کنند؛ و شاهد رشد پسرهای خود هستند که شتربانان و کشاورزان و مبارزین زندگی در حاشیه ی کویر می شوند .
وقت مرد ها بیشتر صرف شتر ها می شود . در ده ، روی قنات ها کار می کنند .
در اینجا گندم، جو، پیاز، سبزی، چغندر، میوه ، پنبه و ... می کارند. آنقدر که به انارک صادر می شود .
وقتی ما وارد شدیم ، چند شتر با بار پنبه آماده ی حرکت به طرف انارک بودند . در حوالی منطقه ای که "تاغ"، و "گز"می روید کوره هایی برای درست کردن زغال ساخته شده است . قیمت یک بار زغال ، یک تومن است .
"چوپانان"، ده خانه داردو جمعیتش پنجاه نفر است . این ده ، دو سال عمر دارد؛ و در سال 1903 ساخته شده است . بطوریکه می گویند چوپانان قدیم ، نیم فرسخ جنوبی تر از محل فعلی قرار داشت .
"چوچانان"، 500 گوسفند و 300 شتر دارد و گوسفند ها در کوههای پشت انارک می چرند . در اینجا درحدود 6 راس خر است .
شاهزاده ظل السلطان، برادر شاه ، یک منشی داردکه صاحب این ده است و سالی 200 تومن از این ده در آمد دارد . در حقیقت سا کنین ده ، بردگان او هستند و کار می کنند تا از زمین خشک محصول بر دارند و از این محصول ، منشی باشی که لابدآدمی است تنبل و عیاش ، با زرق و برق زندگی می کند و حرمی هم دارد و از دیگر لذا یذ زندگی هم بر خوردار است .
خانه ها ، یا بهتر بگوئیم کلبه ها ی گلی ، همه بهم چسبیده ساخته شده اند و از دور به یک کاروانسرا می مانند . این نوع ساختمان نتیجه ی آب و هوای این منطقه است و بی شک عملی ترین نوع ساختمان هم هست ، که می توان در چنین مکانی انتظارش را داشت .
از چوچانان تا انارک 16 فرسخ است .
در بیابان اطراف چوپانان ، غزال زیادی یافت می شود .سه نمونه ی شکار شده که ما خریدیم ، کباب بسیار خوبی برای دو روزسفر فراهم کرد . در اینجا، از گور خر خبری نیست .
در کوههایی که کبک بیشتر یافت می شود ، گرگ هم هست .
ارتفاع چوچانان از سطح دریا 904 متر است .
...

۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

بخش چهارم از گزارش سفر سه روزه


به شهرداری انارک وارد می شویم ، با استقبال سرد و یخ بسته ی شهردار ؛ میگوید : نهار که خورده اید؟ و ادامه می دهد که اینجا – یعنی انارک ، تبعیدگاه بوده است ! آیا خود شهردار نیز تبعیدی است ؟ پشت میز بلند قامت مقام شهرداری می نشیند و می گوید :انارک امروز 100 هکتار مساحت دارد و زمانی نیز 15000 نفر سکنه داشته است . کی ؟ این را هم بما نمی گوید . و اینکه هم اکنون انارک بیش از 100 خانه ی خا لی از سکنه دارد . شهردار از اصفهان آمده و در هما ن شهرداری ، در اتاق چسبیده به اتاق ریاست زندگی می کند . کفش ها ی براقش ، خبر دار ایستاده است . اتاق سرد است و خاکستری . بخاری نفتی با تما م توان شعله می کشد .
...
برگی از یادداشت های "هدین"، که بیش از یکصد سا ل پیش نوشت در من باز می شود ؛ آنجا که نوشت : انارک 100 خانه دارد ، در در انجا زراعت نمی شود ؛ چون آبی کم که از چشمه ی انارک به بیرون می پرد برای آبیاری کافی نیست . از اینرو ، مردم انارک از راه شتر داری امر معاش می کنند ، و در حدود 300-200 شتر دارند .
...
انارک را افتاده در پا ی دامن پرچین و پاره پاره ی "پیر سنگ"، 570 میلیون ساله ی کوه "دره انار "، می یابم . ره آوردی با خود ندارم . دستم خا لی است . "پیر سنگ "، دگرگون است . جرات در آغوش گرفتن و بوسه بر او را ندارم . ترس از اینکه دیوانه ام پندارند . به احترام ، عکسی با او می گیرم . می بینم دست آدمی برجی و بارویی بر "سنگ پیر"ساخته و آن را نشانه شهر دانسته و بدیوار آویخته است. بر پوستری که رنگ باخته وخسته از ایستادن در راهروی ورودی شهرداری است ، آمده : انارک " ناروسینه " اسم داشته و عمری 800 ساله دارد . چه ساده اندیشی جسورانه ای !
...
از دامن "پیرسنگ" پر خمش ، پائین می آ یم . کاروانسرایی بجا مانده از دیروز ، من را به خود می خواند :
... " کاروانی از را ه می رسد و خود را در کاروانسرا پهن می کند . کاه و پنبه دانه به شتر ها داده می شود ؛ و پالان ها یشا ن برداشته می شود ، و هرچه را که میا ن پالان و پوست قرار داردو امکا ن دارد پوست را بساید نیز کنار گذاشته می شود .پشت شتر ها قشو می شود .و توده غباری به هوا بلند می شود
روی یک "ساج"، که آن را روی گودالی قرار داده اند و زیرش آتش افروخته اند ، نا ن گندم می پزند . وصله می زنند و به وسا یل سقرشا ن رسیدگی می کنند . چا ی می خورند و دور آتش گپ می زنندو دود می کنند .لخت می شوند و با ناخن شستشا ن ، شپش ها ی شا ن را می کشتند .
...
امروز ، کاروانسرا خا لی است ؛ شتربانا ن رفته اند ؛ معدن کاوان 2000 سا له نیز رفته اند . انارک، تنهاست .
دخترکی 8-7 سا له در اتاقی برنگ " کانی"، مس ،در کامپیوترش سرگرم بازی است . این نقشبند ِ خواب و بیداری من شد .
...

۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

بخش سوم از گزارش سفر سه روزه


کاروان "هدین"، ده روزی است که در راه است ؛ بیستمین روز از ماه دی 1285 خورشیدی است .مهی که غلیظ تر از هر روز است ، کویر را پوشانده است . هیچ اشعه ای از خورشید قادر نیست که به لایه های بهم فشرده ی مه نفوذ کند .بیشتر روز رنگ غروب دارد و تقریبا در فاصله ی 200 متری ، همه چیز نا پیدا است .
ناگهان کاروانی که 13 نفر شتر و دو ساربان دارد از مه بیرون می آید و با فاصله ای اندک از کنار کاروان "هدین "، رد می شود . کاروانیان چیزی برای گفتن ندارند ؛ ماتتد دو کشتی در دریا ، بدون دادن علامت از کنار هم می گذرند و در مه ، از چشم هم پنها ن شدند .
در روز بیست و دوم نیز مه آنچنا ن فشرده بود که حتی تپه های کوچک ، در دریا ی مه گم شده بودند . ساعت نیم بعدازظهر ، برف ریز و متراکمی شروع به باریدن کرد . درجه ی سرما هوا کمی بالاتر از صفر بود .
روز بعد مه همچنا ن غلیظ و غیر قابل نفوذ بود ؛ وقتی میرزا طبق معمول با منقل آتش وارد چادر شد و وسایل شستشوی او را آماده ساخت از او پرسید : آیا صلاح است که امروز حرکت بکنیم ؟
شب سی دی ماه ؛ سرما 9/4 درجه زیر صفراست . کاروانیا ن مثل روزی که رفت بسوی جنوب می روند و بآرامی از بر آمدگی سرخ رنگی که از سنگها ی آذرین است بالا می روند. پس از نیم ساعت ، به جاده ی "عشین" می رسند .دهکده ی انارک در پشت این کوه است .
...
"هدین "، و کاروانیا نش پس از بیست روز راه ، به بلندیها ی عشین می رسند و کوه "دره انار"، را با نگاه به جنوب در پیش رو دارند ؛ اما کاروان ما ، پس از هفت ساعت چرخیدن و لغزیدن ، سر خوردن و در جا زدن در زما ن و مکا ن، از پا ی گرد گرفته"توچال" ،به پا ی روشن جنوبی "دره انار" ، رسیده ایم . چنگ در دامن "انارک"، می اندازیم . انارک ، در پا ی پیر سنگ 570 میلیون سا له ِ ایرانزمین ، به نرمی آرمیده است .
...
شاید برجسته ترین نکته ی نظریه ی نسبیت ، انکار اندیشه ی زما ن است ؛ اندیشه ای که از زما نی که انسا ن پدید آمد و فکر کرد و اندیشید ، همواره با او بوده است .
"هدین "، در یکصد سا ل پیش از امروز ، به آهستگی بسوی " کویر بزرگ ایران"،شتافت ؛ بیست روز راه رفت و شب ها اتراق نمود تا به پای کوه انارک رسید و ما ، پس از حدودهفت ساعت به انارک رسیدیم . – زمان برای ما کوتاهتر شد . اکر با هواپیما به انارک می رفتیم ، زما ن بازهم کوتاهتر می شد . با سرعت نور در فردا و سریعتر از نور در پس فردا، قبل از ترک تهران ، باز گشته بودیم - ...
دیروز، فقط خاطره ی امروز است و فردا ، رویا ی امروز .
...
در هوای آرام و پاک صبحگاهی ، صدا، تا دور ها می دود . آهنگ زنگوله های آویزان بر گردن مواج شترها، دلنواز است .
خورشید برخاست وبالا آمد . شب رفت . رنگ ها همه صاف . وخط ها، همه تا با ن .
کاروانیا ن رو به خورشید دارند . آخرین شتر کاروان ، یکی از بزرگترین زنگوله را بر گردن دارد ؛ و این نوای زنگ ، قدم ها ی شمرده ی شترها را با صدای بم و خفته ، همراهی می کند . شتر سر گروه ، بزرگترین و قوی ترین شتر نر کاروان است . کسی افسارش را بدست ندارد . کاروانسالار درپشت سرش گام بر می دارد . هر از چندی شتر سر گروه، با شکوه و سر افرازی ، سرش را بسویی بر می گرداند و با نگاه بی تفاوت یک دیکتاتور ، چشما ن درشت قهوه ای اش را به دور دست ها می دوذد و از کویر سا ن می بیند ؛ گویی کاروانیا ن را تحقیر می کند ؛ اگر چه ، نشانی از خود خواهی در او نیست .
"هدین"، روی وسیله ی مطمئن خود تلو تلو می خورد ؛ گویی افکارش به سرزمین خیالات کشانده شده است . صفحه ی کاغذی در جلویش دارد و دیده ها را در آن ثبت می کند .همراهانش در حالی که چرت می زنند ، روی شتر ها یشا ن این ور وآن ور می شوند . هرازگاهی چپقی روشن می شود و دود آبی توتون، دور کلاه پوستی سواران ِ خواب آ لود جمع می شود . وقت ناشتایی است و دو باره همه سرحال می شوند. مشهدی عباس در حین حرکت بین همکاران آب و نان تقسیم می کند و به شتر ها آب می دهد . این تنبل ها حتی پیاده نمی شوند ، بلکه همچنا ن که روی شتر می رانند ، صبحا نه شا ن را می خورند .
...

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

بخش دوم از گزارش سفر سه روزه


در منظریه راه دو نیم شد . به قم رسید یم و راه کاشا ن در پیش گرفتیم . راه از کناره ی باختری دریاچه ی نمک کاشا ن می رود . ناصریه ، شور آب، سن سن، مشکان ، طاهر آ باد ، از جلوی چشم ها ی ما ن می دوند . به سوی نطنز می چرخیم و این بار تابلوها ی" عصا قورت داده" و در زمین کاشته شده را سان می بینیم : خرم دشت ، شادمان،چاله قره،ده زیره و دو راهی میلاجرد ؛راه بشما ل خاور می پیچد . و این روستا ی "موغار "، است که راه ورود به کویر "دق سرخ"،را بروی ما می بندد. اجازه ی ورود نمی دهد ؛ بی دعوت آمده ایم . افسوس ؛اصراری هم نیست . همراها ن کارشناسم این شوق دیدار ندارند .
بسوی مهاباد می رویم ؛ به تندی وهمره باد . پس از " سها میه"، این اردستان است . فرصت چشمک زدن هم نیست . چه رسد نیم نگاهی به شهر دوختن . " کاروانسالار"، ما فرما ن در دست دارد و پای بر رکا ب می فشارد . نائین را می خواهیم و بس ؛ در آنجا ، کارشناسی آمده از دامغان ، چشم بدیدار ما دارد. شتا ب باید داشت . کاروانیان آرمیده در کاروان ، در رویا ی خود می چرخند . کسی چیزی نمی گوید .آیا خواب نا تمام مانده ی شبی که رفت را بخود چسبانده اند ؟ نمیدانم .
پاسگاه "ظفر قند"، راه بر ما می بندد؛ بارنامه می خواهند؟ ما که بارنامه نداریم . شاید نامه های شهرداری ها یی که ما را بخود خوانده اند ، بارنامه ی ماست . این را هم نمیدانم .
"پسر بچه ی سربازی"، ریز استخوان که کلاهِ ِ بافته ی مادر را تا روی ابرو، بسر فرو برده و "کفگیری "، با علامت "ایست"، دردست دارد فرما ن توقف می دهد . کاروان ما می ایستد ."کاروانسالار"، شیشه ی اتومبیل را پائین می کشد .جوانک نگاهی به ما می اندازد . بازی اش می گیرد می گوید : چراغها را روشن کن ". فرمانده اوست . فرمان باید برد . در دل می گویم " بابا ، ما آدم ها ی معمولی که نیستیم ؛ کارشناسیم! مگر نه اینکه در راه ، تمامی تابلوها ی شهر وده ، در پای رکابمان خبردار ایستادند و ما از آنها سان دیدیم و رژه رفتند . جرات معرفی در خود نمی بینم ؛ سمت نمایندگی از جمع کاروانیان ندارم . "چراغها را روشن کن ". چراغا ی اتومبیل روشن می شود . این دستور بازرسی است و باید اجرا کرد . هوا روشن است و تا سیاهی شب کویر، راه درازی باید رفت . جوانک می گوید :" نور بالا . : نور چراغها تنظیم نیست ". عجب مهارتی . از کارشناس پنداشتن خود شرمنده می شوم . چه خوب که خود و همسفرها ی کاروان را معرفی نکردم . کاروانسالار ما می گوید : این را به "ایران خودرو " باید گفت . جوانک کفگیر بدست را این گستاخی پدر خوش نمی آید . فرمان اتراق کاروان می دهد . پیاده می شویم .باد شیهه می کشد . سوزناک است . و من ، "کلاه"، بر سر چسبانده ام . نه چون آن سرباز؛ و شالی بدورگردن – چون کراوات- گره زده ام . جوان رو به من می گوید : بچه ی کجا یی حاجی؟ خنده ام را در دل می چرخانم و نگاهی از سر تا پایش می اندازم و از این همه استعداد هنر پیشگی اش ، لذت می برم . رو به دیگر کاروانیان می گوید " تیریپ جوان می زنه ." چیزی دستگیرم نمی شود .اجازه ی مرخصی می دهد . پرده پائین می افتد . راه می افتیم . چند ده متر جلوتر از پاسگاه بر تا بلویی با زمینه ی سبز رنگ ، با خط خوش ، می خوانم : " بابا منتظرت هستیم ، سلامت بر گرد! تابلو، بی حرکت ، در آماده باش کامل ، بر زمین میخکوب است . این پیام پسرک سرباز در من می نشیند وگویی اینبار چیزی می فهمم. ...


کاروان "هدین"، را که مرد ها از بار سنگین ، بارویی درست کرده و در میان آن ، زیر پالتوشان در کنار آتش خوابیده اند را می بینم ؛ بیرون این بارو ، شتر ها ، دو دایره ی کاملا فشرده درست کرده اند تا همدیگر را گرم کنند . در میا نشا ن روی یک تکه کرباس ، مقداری کاه ، انباشته شده است ، که تقریبا از برف پوشانده شده است . شدت سرما منها ی 14 درجه است . مه غلیظی همه جا پهن است . این هشتمین اتراق کاروان است . هشت روز است که از تهران بار سفر بسته و در راه اند .
...
کاروان ما ، از نیستانک و علی آباد چون گرد باد می گذرد و فقط اشباحی در من می ماند و بس . به نائین رسیده ایم . روز دارد دو نیم می شود .کاروانسالار ، در پی رسیدن به مردی است که در نیمه ی شبی که رفت از دیار خود – دامغان – رو به جنوب شتافت تا به جمع ما بپیوندد . او در شهر، ایستاده در کنار اتاقک تلفن عمومی میدان خروجی نائین ، چشم بما دارد . بهم رسیدیم . و اینک موج بر آمده از افتادن پنج پاره سنگ درآب ؛ و بازگشت و در هم شدن آن . کاروانیان هر یک لقمه ای در اندازه ی خود از خوان گسترده ی کاروانسالار بر می گیرند و با قدم ها ی تند ِ بی اختیار ، از هم دور می شوند . چون موج برخاسته ار افتادن سنگ در آب . کاروانیان ، دست برگوش ، با خود سخن می گویند !
با شتاب ، بار می بندیم به سوی شما ل باختر ؛ از میان "کویر سیاه کوه "، و کویر "دق سرخ"، به تندی رد می شویم . این بار به "دق سرخ"، چشمک می زنم . کاروانیان چشم به "انارک "، دوخته اند از روستای "محمدی"، که امروز به نائین چسبیده است به "چاه فارسی"، و از آنجا به ایستگاه راه آهن نائین می رسیم . و می گذریم . یکشنبه روز دهم ماه آذر را پشت سر انداخته و رها شده ایم .
...
به تماشا ی نهشته ها ی آبرفتی جوان و پیر ، چشم بهر سو می گردانم . این رسوبات ِ از هم رها ، بیشتر از شن هستند وغالبا "گچ" با خود دارند . ایستگا ه راه آهن ، بر همین نهشته ها ی چوان ، خود را پهن کرده است . زمینی هموار و گلی به پهنا ی حدود دو کیلومتر را در پیش قدم ها ی اتومبیل می بینم . سوار بر همین نهشته ها ، تا انارک ، سر میخوریم. به انارک پرت می شویم از نائین تا انارک را یک ساعته آمده ایم از دیدار اردستان محروم شدیم هوا ابری بود و دور دست ها پنها ن درآن. ستیغی بلند راه را بر ما می بندد . فرصت فشردن دست ِ نهشته ها ی پیر و جوانی که ما را سوار بر خود تا اینجا رساندند ، نیست . افسوس .
انارک ، تکیه بر سنگ ها ی دگرگون شده دارد . این بلند پیر را "دره انار "، نا م داده اند.چرا؟ این را هم نمیدانم .

بخش یک از گزارش سفر سه روزه


این سفری بود به کرانه ی دریا ، گرچه می دانستم گوهر دریاست از ساحل نها ن ؛ پذیرا شدم:
به شوق دیدار با " فرونشست کویر ایران (1) از پای بلند " توچا ل"، بر خاستیم و به سوی خورشید، که چا ک پیراهن سیاه شب را از هم می درید ، شتافتیم .
از کهریزک، حسن آباد،و علی آبادمی گذریم . راه از کناره ی باختری دریاچه نمک ِ "حوض سلطان"،می رود. مقاله ی ناصرالدین شاه قاجار در مورد این دریاچه در من باز می شود ؛ با این کلمات: "... دریاچه ای که بین تهران وقم قرار دارد ، دریاچه ی ساوه است که در تاریخ به آن اشاره می شود ، که 1357 سال پیش ، در روز تولد حضرت محمد( ص) ، خشک شد ."
این روایت بگونه ای دیگر در دوشنبه روز یازده آذرماه 1387 – در همین سفر سه روزه – از زبان شهردارجندق ، بیان شد :"... بوقت تولد حضرت محمد (ص) ، سه اتفاق مهم رخ داد:
_ نخست آتشکده ی پارس خاموش شد .
_سپس طاق کسری مدائن ترک برداشت .
_ و سرانجام دریای کویر خشک شد .
...
کاروانی نیز در 102 سال پیش ، در دوازدهمین روز از ماه دی سال 1285 خورشیدی – اول ماه ژانویه ی سال 1906 میلادی- از تهران به نیت کویر ، بار سفر می بند :
وقتی خورشید ، روبند شب را به کنار کشید و رخ بر نمود ، کاروان" سون آندرس فون هدین"(2) پیش تر از خواب برخاسته و در تدارک سفر بود . شترها نیز آماده بودند .
...
هیچ سیاحی حتی مارکوپولو – به اندازه هدین – نغمه ی جاودانه ی " پنبه دانه ، کاه، کاه" را در آهنگ دلنشین زنگ شتر نشنید . "هدین "، ماهها و سال ها بر پشت شتر در کوره راهها ی ایران زمین ، هزاران کیلومتر را پیمود . از شنیده ها و دیده ها یش ، گزارش نوشت . از این میان کتاب " از راه زمین به هندوستا ن"، در من باز می شود .

1- Great Kavir Depression
2- Hedin Sven 1865- 1952
... سفری که من الان از تهران آن را شروع می کنم ، هرگز قرار نبود که سفری برای کشف کویر باشد ، زیرا ، قسمتها یی از ایران که من قصد گذر از آن را دارم ، تا حدی شناخته شده است ؛ برای تمامی قسمتها ی این منطقه ، نقشه هایی در دست است که بویژه بوسیله مسافران انگلیسی و روسی تهیه شده است . جها نگشا یا ن در زمان باستان ، با لشگرها ی بیشمار از این سرزمین گذشته اند .من در حقیقت به تمام این سفر به چشم درسی از جغرافی نگاه می کنم .
خدمت کارانم را معرفی می کنم :
_ میرزا عبدالرسول ، مرد 35 ساله ای که زن و دو بچه را در تهران جا ی گذاشت و وظیفه ی اصلیش منشیگری من است ؛ آشپزخانه و پذیرایی نیز به عهده ی اوست . میزا ، آدمی است ساکت و کم حرف و وظایفش را با صداقت به موقع انجام می دهد .
_ ابوالقاسم هم اهل تهران است . او چهل ساله و متاهل است ؛ بغداد ، کربلا،نجف،بصره بوشهر،شیراز ، اصفهان، رشت و تبریز را نیز دیده است . مردی است بلند قد ، با ریشی و سبیلی سیاه چون سردسته ی قوی هیکل دزدان ؛ اما ، از انگلیسی های زیادی گواهی نا مه های خوبی دارد . او نسبت به پول من ، خسیس نیست و همین که بنا شد برای خودش و همکارانش ، خوراک کویر را تهیه کند ، بکار خود خیلی آشنا بود .
_ برای نگهداری از شتر ها ، سه نفر استخدام شدند : نفر اول مشهدی عباس است ، که کربلایی عباس هم به او می گویند . او تاتاری است از تبریز و یک کلمه فارسی بلد نیست .به مناسبت شغلش که ساربانی است سفر های دور ودرازی کرده است . او شتر ها را دوست دارد. آدمی است قوی جدی و قابل اطمینان . نفر یعد ، غلام حسین 27 سا له است ، از حوزه ی غرب "خور"، . او در "خور"، صاحب زن و بچه است ؛ همیشه خوسحال و قانع است .با تمام ِ کار خسته کننده ای که دارد، همواره راضی است . و نفر سوم حبیب الله از مهاباد اصفهان است ؛ 35 سال دارد و تقریبا سفر های زیادی کرده است .
همه ی همراهانم پیش از سفر از سر تا پا نو نوار شدند .
پیدا کردن شتر چندان آسان نبود . " هوتوم شیندلر"،جنرال کنسول و نوکر ایرانی سفارت انگلیس آرام نداشتند و هر روز تاتارها و فارس ها ، قطار های بلندی از شتر را به ما نشان می دادند .
بالاخره از تبریز سه تاتار با پنجاه شتر خوب پیدایشا ن شد . ما طبق عادت جاسوسی و کسب خبر معمول در ایران اطلاع یافته بودیم که این تاتارها شتر هایشا ن را بدلیلی مجبورند بفروشند . چهارده نفر شتر که بهتر از همه بود با استفاده از دامپزشک سفارت که یک هندو بود ، انتخاب شد .برای جهارده نفر شتر 975 تومان ، یعنی 3400 مارک پرداختم ؛ خیلی گران .البته شتر های بزرگ هر کدام 100 تومن می ارزیدند .

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

پیش در آمد ِ گزارش سفر سه روزه


کاروانی از چهارده نفر شتر، سه ساربان و کاروانسالار که منشی و آشپزباشی هم داشت و زبان پارسی نیز می دانست ، در دوازدهمین روز از ماه دی سال 1285 خورشیدی ، به نیت کویر مرکزی ایران ، از تهران بار سفر بست و رفت .
و من ، در سپیده دم دهمین روز از آذرماه 1387 خیا می ، از پای بلند توچال ، به شوق " فرونشست کویر بزرگ"، بار بستم ورفتم ؛ بوقت بیرون پریدن خورشید از چاک پیراهن سیاه شب .
کوله بارم سبک بود و شنیده ها و خوانده هایم از کویر از هم گسیخته ؛ پاره پاره در زمان .
...
صدای خفیف و زوزه مانندی از میان تلماسه ها – تپه ها ی شنی – شنیده می شود . این آوای شبانه ی کویر است ؛ آواز جشن یک شب دیگر است . هزاران سال است که این نوا ، بی هیچ آرامشی در فضا رقصان است . این آواز سرد شدن ریگ ها و بهم مالیده شدن آنها ست .
...
انجمنی که دور آتش نشسته است ، شام معمول خود را می خورد واقعا با شکوه است . آنها می خندد و حرف می زنند و زندگی را پر ارزش می یابند ؛ چپق ها ی شان را روشن می کنند و با کاغذ روزنامه برای خود سیگار می پیچند ؛ و بعد دو باره با همان اشتهای خیلی زیادشان ، نان و روغن می خورند .
کاروان بیست شبانه روز است که در راه کویر بزرگ است ؛ اتراق کرده اند و بارویی از بار سنگین درست کرده و در میان آن در زیر پا لتوهایشان ، در کنار آتش خود را ول داده اند . در بیرون این بارو ، شترها در دو دایره ی کاملا فشرده همدیگر را گرم می کنند . شدت سرما منفی 14 درجه است . مه غلیظی همه جا پهن است ؛ میرزا ، از یک کتاب مذهبی ، برای دیگران افسانه می خواند . نور آتش جرقه زنان و سرخ گونه به اطراف تابیده می شود .
...
خورشید ِ تازه برخاسته، در افق بالا آمد . رنگ ها صاف اند و خط ها ، همه تابا ن . در این هوای آرام و پاک صبگاهی، صداها تا دور ها می دود . آهنگ زنگوله های آویزان بر گردن مواج شترها ، دلنواز است .
کاروان ما از تابلو های فرو رفته در کناره راه ، سان می بیند . کاروانیان ، خواب ناتمام شب قبل را "دهن مزه " می کنند ؛ در خود فرو رفته و مچاله شده اند ؛ هم در خواب و هم در بیداری . کاروانسالار ما، نگاه بدور دارد .
پس از هفت ساعت چرخیدن . لغزیدن ، سر خودن و در جا زدن ، به پای جنوبی بلند "دره انا ر"،می رسیم ؛ و چنگ به دامن پر چین "انارک"، می اندازیم و می ایستیم .

کاروانیان یکصد سال پیش نیز به پای بلندی های "عشین "، رسیده اند و کوه بلند "دره انا ر"، را با نگاه به جنوب پیش رو دارند .
"پیر سنگ" 570 میلیون ساله ی پر چین و چروک ، از هم گسیخته است ؛ از درز و شکاف هایش گازهای درون قلب تپنده ی زمین ، بیرون پریده و "کانسار " ، تولد یافته ا ست .
ما نگاه بسوی شمال داریم و کاروانیان به جنوب . "پیر سنگ"، بلورین است و نگا هها ، بهم می رسند و یکی می شوند .زمان در من باز می شود : 570 میلیون سال ، 100 سال ، 7 ساعت و لحظه ای قبل ؛ مفهومی که هیچگاه انسان بطور کامل آن را درک نخواهد کرد .و من ، حداکثر امیدواری ام این است که از زمانی که در اختیار دارم بهترین بهره را ببرم .

زمان را چگونه اندازه می گیرند ؟ درازا، حجم ، جرم یا انرژی ؟ می گویند همه ی پدیده ها ی مادی جهان پیرامون ما در برابر انسان تسلیم شده اند . اما زمان ، یک استثنا ء است . نمی توان تکه ای از زمان را برید و آنرا با تکه ای دیگر که از جایی دیگر تهیه شده مقایسه کرد . ما خود ِ زمان را اندازه گیری نمی کنیم ، بلکه مظاهر و تجلیات زما ن را از راه گزینش یک پدیده ی طبیعی ، اندازه می گیریم .
زمان در این سفر بر ما کوتاهتر شد از زمان رفته بر کاروان یکصد سال پیش . اگر با هواپیما به "انارک"، می رسیدیم ، زمان باز هم کوتاهتر می شد . اگر با سرعت نور حرکت کرده بودیم ، درست در همان لحظه که از تهران بار سفر بستیم ، باز می گشتیم . اگر می توانستیم با سرعتی سریعتر از نور حرکت کنیم ، قبل از آنکه تهران را ترک کنیم ، بدان باز می گشتیم ؛ و این ، همان تفسیر بر جسته ترین نکته ی نظریه ی نسبیت است ، که انکار اندیشه ی زمان بدانگونه که بشر از زمانی که وجود داشت و فکر کرد و در باره ی آن اندیشید ، می باشد .
...
دل آشوبه دارم . به دیدار "پیر سنگ "،دودمان ایران زمین آمده ام . با دستی که خا لی است .
رضا تا با ن –آذرماه 87

۱۳۸۷ دی ۲۸, شنبه

پهنه ی ویران شده ی بم ، ناشی از تکانهای نیرومند زمین

بم، فروریخت
گویی تجربه ها ی طبیعی و انسا نی مردمان ایرانزمین، تنها بدرد سرزمین های دیگر می آید تا از اشتباهات ما پند گیرند .
گزارش اولیه
بزرگترین شهر خشتی جهان در هم ریخت
شور بختانه اینکه زمینلرزه ی بم در ساعت 5:28:9 به وقت محلی در بامداد جمعه روز پنجم دی ماه سا ل 1382 خورشیدی ، هنگامی که مردم در خواب بودند رویداد .
زمینلرزه ی بم پر خسارت ترین زمینلرزه در تاریخ ایرانزمین پس از رویداد زمینلرزه ها ی:
_25 شهریور ماه 1357 - 16سپتامبر 1978- طبس گلشن با بزرگی امواج درونی 7/4 و امواج سطحی 7/ 6 و شدت I=X
_31 خرداد ماه 1369 -20 ژوئن1990 – رودبار –تارم، با بزرگی امواج درونی4/6 و امواج سطحی 7/7 و شدت I=X . با کشتار 40000 و زخمی شدن 60000 نفر و بی خانمانی بیش از 500000 نفر ، ویرانی سه شهر و 70 روستا .
بود .
...
باروی بم ، میراث فرهنگی بر جای مانده از 6هزار سا ل پیش ، در گام بازسازی آثار بجای مانده از رنج های انسانی بود ، که در هم ریخت . در این مکان ، اعما ل قهرمانانه و غم انگیز ، آینه ی تمام نمای گذشته و حال بود .
تپه بیدرون ، در 10 کیلومتری شهر بم و آثار " تل آتشی"، واقع در " دارستان"، به فاصله ی 30 کییلومتری شما ل شرقی بم ، یعنی کهنترین آثار تمدن یافت شده در پیرامون بم ، نیز در هم می ریزد . این آثار متعلق به هزاره ها ی چهارم تا دوم پیش از زایش "حضرت مسیح "، بود .
...
شهر بم ، با بلندی متوسط 1067 متر از رویه ی دریا ، بر پهنه ای آبرفتی جوان ، تکیه بر پادگانه ای پست دارد . بم ، در کنار شما ل باختری "فرونشست زمین "، که 140 کیلومتر درازا وپهنا یی به میا نگینی 30 کیلومتر دارد ، آرمیده است . " نشست و گود شدگی زمین "، از 5/2 میلیون سا ل پیش از این آغاز شد و تنها حدود 10000 سا ل قبل بود که آرامش نسبی یافت .
...
گسله ای اساسی با نام "گسله بم"، از پای بلندی های 65 میلیون سا له شهر بم با راستای شمالی-جنوبی می گذرد . این گسله پس از آخرین جنبش خود جوش خورده است . با انباشت تنشها بطور موضعی ، از مقاومت سنگها ی نهفته در پوسته ی زمین ِ بم فراتر می رود . آیا گسیختگی در راستا ی گسله ی بم و دیگر گسله ها ی ریز ودرشت پیرامون آن رخ داد؟
سنگها ی پنهان در زیر آبرفتها ی جوان شهر بم و پیرامون آن در ژرفای 38-36 کیلومتری بتدریج، کمانی شکل ، خم می گرددو بناگاه پس می جهدو به شدت بخود می لرزد ؛ و دوباره ، سکون نسبی می یابد . بم خفته در هم فرو می ریزد ؛ خم می شود و می شکند.عقربه ها ی ساعت ، از چرخش با ز می ایستد . واکنون ، باغ ویران است و مرغان بی نوا ، ایوان ، تهی است .
تنها دریک خوابگاه دانشجویی در بم ، بیش از 400 نفر مدفون شدند ؛ فقط سه نفر از زیر آوار خارج شدند ؛آنها نا له های یاران همکلاس خود را شنیدند که تا شب به گوش رسید . شب از نیمه گذشت . جوانان نیز خفتند . خاموش شدند. افسوس . - ای خدا، سرخوشان عشق را نالان مکن. –
...
می گویند بدترین رویدادها ی ویرانگر زمینلرزه ای ، در زمین ها یی که از ته نشست ها ی جوان همچون : ماسه ، فورش و رس شکل کرفته اند اتفاق می افتد . در این زمین ها ، میزان کشسا نی و خم شدگی و نیز استحکام به اندازه ای که باعث کاهش شتاب های تولید شده باشد ، نیست .
تنها جنبشی اندک – حتی کمتر از چند سانتی متر – در روی گسله ی بم ، به تکا ن ها ی شدید و ویرانگر بدل می شود . انرژی انباشته شده بوسیله ی حرکات پی درپی رشد فزاینده می یابد و از محیط های جامد و مایع و گاز "کره ی زمین "، می گذرد و تقریبا در تمامی پوسته ی نازک سیاره مان ، رخ می نماید .بدین سان در ردیف اول زمینلرزه ی سترک ویرانگر هزاره ی سوم ، جای می گیرد .
...
بم در انتظار فاجعه بود . تلاش برای صنعتی کردن این منطقه ی عقب مانده ، موجب افزایش جمعیت و در نتیجه ، کمبود مسکن شد .خانه های ارزان قیمت بساز وبفروشی شتاب یافت .آیا بسیاری از ساختمان ها ، حتی بدون زمینلرزه هم فرو نمی ریخت ؟
...
شهر بم بین سال های 1370-1343 خورشیدی _ 1991-1963 _ در بیش از 40 زمینلرزه ، بخود لرزیده بود . حتی زمینلرزه هایی به بزرگی 5/7-7 که در فاصله ی 145 کیلومتری شمال باختر بم رخ نمود ، شهر این چنین در هم نشد . – مگر نه اینکه اینبار ، کانون زمینلرزه ، بر مرکز شهر انطباق یافت و " مرکز زمینلرزه شد ؟-
...
شب هنگام ، کهکشا نها در ایرانزمین که اکثرا بیش از 3000 متر از رویه ی دریا بلندی دارد ، روشن تر وپرفروغ تر از زمین های پست و مه آلود می درخشد . ایرانزمین ، هرگز حتی یک روز هم بدون آفتاب نبوده است . رضا تا با ن - خورشید روزی از ماه دی 1382- تهران

ایلات ایران

در کوشه کنار ایران زمین و بویژه در دامنه ی بلندی ها ی زاگرس، ایلا ت که بخش قابل ملاحظه ای از مردم ایران اند زندگی می کنند ؛ و با افسوس ، هنوز بخش مهمی از ویژگی آنها ، در هاله ای از تاریکی است .
کتا ب هایی که در دو سه قرن پیش بوسیله ی ماموران سیاسی و سیاحان وتجار خارجی نوشته شد ، در مواردی بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به ایل های ایران اشارههایی شده است . در این نوشته ها باسامی خوانین و روسای ایلات و طوایف و شگفتی های لباس و عادات و رشادت ها و دلاوری ها ی عشایر پرداخته شده است . تاریخ بختیاری "سردار اسعد بختیاری "،بختیاری ها ، تالیف ملکومیان – چاپ بصره 1954- ، سفر هایی بایزان و کردستان نوشته ی ایزابل بیشاپ –چاپ لندن1891- وکتاب علف نوشته ی مریان کوپر –چاپ نیویورک 1925- که بوسیله امیر حسین ظفر ایلخان بختیاری با عنوان – سفری بسرزمین دلاوران- ترجمه شد و... از این گونه است .
کوپر در89 سال پیش ، بمنظور فیلم برداری از کوچ ایلا ت ، به ایران آمد . سپس به یاری حافظه و یادداشتهای روزانه ی خود کتابی هم نوشت . کوپر بمدت 46 روز همراه طایفه ی "بابااحمدی"کوچ کرد . از گرمسیر بسردسیر رفت . این کتاب بیان پیکاری است که دایما بختیاریها و نیروهای طبیعت برسر علف در جریان است .
کوپر با لحنی حما سی چگونگی عبور طایفه ی "بابااحمدی"،و رمه ها یشانرا از رود کارون چنین بیان می کند:
..." گذشتن از این رودخانه واقعا جنگی است که به بزرگی آن در مبارزه با دشواری طبیعت، نبردی نمی توانم تصور کرد "... کارون در این نقطه یک کیلومتر عرض دارد ؛ آب آن در اثر ذوب شدن صد ها قله ی کوهستان بوجود آمده در بستر سنگلاخ و سراشیبی رویهم می غلطد و جلو می رود ، وازسردی به یخ می ماند . رودخانه پراز گرداب ها و جریانهای تند و خطرناک است . آب با شدت از کناره ی سنگها و لبه های تیزصخره ها فرو می ریزد . نه پلی و نه قایقی در کار است . در یک طرف 5000 نفر ایلیا تی با باروبنه ومایملک شان و قریب نیم میلیون چهار پا هایشان قرار دارند . تعداد بیشماری زن و بچه و نوزاد همراهشان است .حیوانات هم در فصل بهار ، بچه دارند؛ همه ی این موجودات باید بسرعت و بدون قایق از این آبهای خطرناک بگذرند .

ایل بختیاری از زمانی بسیار دور در حوادث و رویدادهای سرزمین ما نقش عمده ای بر عهده داشتند ، و اگر سرزمین و قلمرو جغرافیایی بختیاری ها را مورد توجه قرار دهیم و نقش آنان را در ادوار مختلف تاریخ ایران بنگریم ، متوجه خواهیم شد که از دوران حکمروایی اولین دولت ایرانی ، یعنی ایلامی ها و پس از آن در هزاره ی اول پیش از میلاد و سرانجام دولت ها ی هخامنشی ، اشکانی ، ساسانی و پس از آن نیز سرگذشت این مردم ، قسمتی از سرگذشت و تاریخ پرنشیب و فراز ما و میهن ما را تشکیل وی دهد .
بختیاری ها ، گاه بعنوان رزم آوران پارسی در سپاه هخامنشیان و گاه بعنوان هنرمندان دوره ی اشکانی و سازندگان آثاری چون مجسمه ی بزرگ برنزی و سرانجام در قرن های اخیر بعنوان پیش قراولان فتح قندهار در سپاه نادر و مجاهدین مشروطه بسرداری سردار اسعد ، مورد توجه فرار دارند . از نظر قدرت تولیدی در زمینه ی محصولات دامی نیز همیشه از انها بعنوان یکی از بهترین دامداران ایرانی یاد شده است .

چهل سال بعد از کوپر ، یعنی در سال 1344 خورشیدی ، محققان ایرانی بمیان همان طایفه ی بابااحمدی می روند و کتاب " بامدی ، طایفه ای در بختیاری"، ره آورد سفر آنهاست ."بامدی"، تلفظ محلی بابااحمدی است .
اگر خواننده پس از مطالعه ی کتاب کوپر به مطالعه ی "بامدی ، طایفه ای از بختیاری " بپردازد ، یکباره از اوج تخیلات دل انگیز به پستی تلخ واقعیات فرو می افتد. آن دلاورانی که پای برهنه از کوههای پر برف و از کناره ی پرتگاهها ژرف می گذرند و خود و زن و بچه ی خویش را به امواج پر خروش رودخانه می سپارند تا بساحل دیگر رسند ، مبدل به عشایری می شوند که از بد "حادثه "، و عدم توجه ، با پای پیاده و شکم گرسنه ، دست زن و بچه ی علیل خود را گرفته بخاطر چند راس گوسفند و چند من گندم ، راه کوهستانی گرمسیر و سردسیر را طی می کنند .

هنر دینی در فرهنگ ایران

در سراسر تاریخ ایران رابطه ای خا ص و نزدیک بین هنر و انضباط و تربیت معنوی مربوط به دینی که در هر زمان بر ایران حکمفرما بوده ، وجود داشته است .بهمین دلیل در دامن فرهنگ ایران امتیاز دادن بین هنر دینی و هنر سنتی که اولی قسمتی از دومی بشمار می رود ، امری آسان است .
از آنجا که هنر دینی نردبانی است که عالم محسوس را به عالم ملکوتی و معنوی متصل می سازد ، از دینی که بآن مرتبط است تفکیک نا پذیر است . می توان بطور منطقی از هنر دینی هند و یا بودایی یا اسلامی بحث بمیان آورد ، ولی مثلا نمی توان از هنر دینی هندی صحبت کرد ؛ اگر مقصود ازهند و هندی فقط سرزمین و مردمی باشد و نه دینی خاص که در آن سرزمین ظهور کرده است .
این را نمی توان انکار کرد که صور و رموز هنری در برخی موارد از دینی به دینی دیگر انتقال می یابد ، ولی روحی که از درون بر این صور و اشکال می دمد ، در این جریان تغییر می یابد . هم اسلام و هم مسیحیت بیزانتی ، فنون معماران ساسانی را در ساختن گنبد اقتباس کردند ، ولی ساختمان های گنبد داری بوجود آوردند که جلوه گر و سبک مختلف هنری است . همچنین هنر اسلامی بسیاری از اشکال و صور هنری ایران قبل از اسلام و آسیای مرکزی را در خود جذب کرد ، ولی این صور و اشکال را توسط روح اسلام تغییر و تبدیل دادو از آنها بعنوان مصالحی در ساختمان بکار برد که طرح وسبک آن کاملا اسلامی است .
بیشتر آنچه از هنر قبل از اسلام باقی مانده یا دینی است یا سلطنتی و از آنجا که سلطنت همواره در ایران جنبه ی مذهبی و آسمانی داشته است ، هنر شاهانه و اشرافی نیز رابطه ای نزدیکی با جهان بینی مزدایی داشت .
"آرتور پوپ "،دانشممند معروف و متخصص هنر ایران پیشنهاد کرده است که تخت جمشید به صورت قصری برای مراسم مذهبی ساخته شده و هدف از ساختن آن صرفا جنبه ی سیاسی نبوده و بهمین دلیل طرح معماری و باغهای آن بصورت یک "طلسم" و "طرح رمزی"، در آمده بود که بسوی یک مرکز درونی بسته می شد و بهشت وعالم ملکوت را بیاد می آورد .
در ایران قبل از اسلام می توان بنای آتشکده و موسیقی و شعری را که هنگام مراسم عبادت زردشتیان خوانده و نواخته می شد و لباس طبقه روحانی را که از آن تصاویری باقی مانده است ، در زمره نمونه هایی از هنر دینی دانست .
...
سرچشمه ی موسیقی ایرانی در موسیقی ملل قدیم آریایی است و این موسیقی شبیه به آن موسیقی یونانی است که در زمان فیثا غورس وجود داشت . منبع موسیقی بعنوان یک هنر اجتماعی و دسته جمعی در اسلام باعث شد که این موسیقی به درون نگرد و جنبه ی عرفانی و تاملی یابد . بعلت محتویات این و رابطه ی آن با شعر عرفانی، که همواره بوضعی تفکیک نا پذیر وجود داشته ، موسیقی ایرانی بصورت وسیله ای نیرومند برای وصال به احوال عرفانی که عارف در سیر و سلوک به آن دست می یابد ، در آمده است . اتفاقی نیست که طی قرون ، اکثر موسیقی دانان ایرانی از اهل تصوف بوده اند .
آن هنر ایرانی که از همه بیشتر به نمایش آ ئینی و دینی سایر تمدن ها شباهت دارد ، تغزیه است که مخصوص مذهب تشیع است . معمولا تعزیه ، صحنه های حواد ث غمگین کربلا را مجسم می سازد ولی گاهگاهی موضوع های دیگر نیز مورد استفاده قرار می گیرد . از ویژگی اصلی تعزیه این است که بیننده به اندازه هنر پیشه ی قسمتی از نمایش است و هر دو دسته ،هم هنر پیشه و هم آنانی که شاهد اعمال و هنرمندی او هستند با تمام جسم و روح خود در حوادث تاریخی و دینی که بر روی صحنه ی نمایش تکرار می شود شرکت می جویند . این امردرمورد سماع نیز کاملا صدق می کند . انسان نمی تواند در مجلس سماع بدون هیچگونه آمادگی معنوی حضور یابد و صرفا ناظر باشد و حتی باید اضافه کرد که وجود چنین شخصی خود ماهیت و معنی سماع را بکلی دگرگون می کند و سماع واقعی را نا ممکن می سازد .
...
هنر ایرانی بطور کلی و هنر دینی ایرانی بویژه ، میراثی با غنایی باور نکردنی ، برای ما بر جای گذاشته است . ایرانیان، با استعدادو ذوق هنری فراوان خود موفق شده اند هنری بوچود آورند که در عین حال معنوی و خوش آیند حواس ظاهری است ؛ هنری که هم زیبایی های جهان و هم گذران بودن و فانی شدن آن را نشان می دهد ؛ این میراث هنوز برای اکثر ایرانیان ، واقعیتی زنده است و برای تمام جهان ارزشی بی اندازه دارد . بر ما است که آ ن را پاسداری کنیم و از گزند زمانه و هوا و هوسهای زود گذر این عصر بی ثبات محفوظش داریم .