کاروانی از چهارده نفر شتر، سه ساربان و کاروانسالار که منشی و آشپزباشی هم داشت و زبان پارسی نیز می دانست ، در دوازدهمین روز از ماه دی سال 1285 خورشیدی ، به نیت کویر مرکزی ایران ، از تهران بار سفر بست و رفت .
و من ، در سپیده دم دهمین روز از آذرماه 1387 خیا می ، از پای بلند توچال ، به شوق " فرونشست کویر بزرگ"، بار بستم ورفتم ؛ بوقت بیرون پریدن خورشید از چاک پیراهن سیاه شب .
کوله بارم سبک بود و شنیده ها و خوانده هایم از کویر از هم گسیخته ؛ پاره پاره در زمان .
...
صدای خفیف و زوزه مانندی از میان تلماسه ها – تپه ها ی شنی – شنیده می شود . این آوای شبانه ی کویر است ؛ آواز جشن یک شب دیگر است . هزاران سال است که این نوا ، بی هیچ آرامشی در فضا رقصان است . این آواز سرد شدن ریگ ها و بهم مالیده شدن آنها ست .
...
انجمنی که دور آتش نشسته است ، شام معمول خود را می خورد واقعا با شکوه است . آنها می خندد و حرف می زنند و زندگی را پر ارزش می یابند ؛ چپق ها ی شان را روشن می کنند و با کاغذ روزنامه برای خود سیگار می پیچند ؛ و بعد دو باره با همان اشتهای خیلی زیادشان ، نان و روغن می خورند .
کاروان بیست شبانه روز است که در راه کویر بزرگ است ؛ اتراق کرده اند و بارویی از بار سنگین درست کرده و در میان آن در زیر پا لتوهایشان ، در کنار آتش خود را ول داده اند . در بیرون این بارو ، شترها در دو دایره ی کاملا فشرده همدیگر را گرم می کنند . شدت سرما منفی 14 درجه است . مه غلیظی همه جا پهن است ؛ میرزا ، از یک کتاب مذهبی ، برای دیگران افسانه می خواند . نور آتش جرقه زنان و سرخ گونه به اطراف تابیده می شود .
...
خورشید ِ تازه برخاسته، در افق بالا آمد . رنگ ها صاف اند و خط ها ، همه تابا ن . در این هوای آرام و پاک صبگاهی، صداها تا دور ها می دود . آهنگ زنگوله های آویزان بر گردن مواج شترها ، دلنواز است .
کاروان ما از تابلو های فرو رفته در کناره راه ، سان می بیند . کاروانیان ، خواب ناتمام شب قبل را "دهن مزه " می کنند ؛ در خود فرو رفته و مچاله شده اند ؛ هم در خواب و هم در بیداری . کاروانسالار ما، نگاه بدور دارد .
پس از هفت ساعت چرخیدن . لغزیدن ، سر خودن و در جا زدن ، به پای جنوبی بلند "دره انا ر"،می رسیم ؛ و چنگ به دامن پر چین "انارک"، می اندازیم و می ایستیم .
کاروانیان یکصد سال پیش نیز به پای بلندی های "عشین "، رسیده اند و کوه بلند "دره انا ر"، را با نگاه به جنوب پیش رو دارند .
"پیر سنگ" 570 میلیون ساله ی پر چین و چروک ، از هم گسیخته است ؛ از درز و شکاف هایش گازهای درون قلب تپنده ی زمین ، بیرون پریده و "کانسار " ، تولد یافته ا ست .
ما نگاه بسوی شمال داریم و کاروانیان به جنوب . "پیر سنگ"، بلورین است و نگا هها ، بهم می رسند و یکی می شوند .زمان در من باز می شود : 570 میلیون سال ، 100 سال ، 7 ساعت و لحظه ای قبل ؛ مفهومی که هیچگاه انسان بطور کامل آن را درک نخواهد کرد .و من ، حداکثر امیدواری ام این است که از زمانی که در اختیار دارم بهترین بهره را ببرم .
زمان را چگونه اندازه می گیرند ؟ درازا، حجم ، جرم یا انرژی ؟ می گویند همه ی پدیده ها ی مادی جهان پیرامون ما در برابر انسان تسلیم شده اند . اما زمان ، یک استثنا ء است . نمی توان تکه ای از زمان را برید و آنرا با تکه ای دیگر که از جایی دیگر تهیه شده مقایسه کرد . ما خود ِ زمان را اندازه گیری نمی کنیم ، بلکه مظاهر و تجلیات زما ن را از راه گزینش یک پدیده ی طبیعی ، اندازه می گیریم .
زمان در این سفر بر ما کوتاهتر شد از زمان رفته بر کاروان یکصد سال پیش . اگر با هواپیما به "انارک"، می رسیدیم ، زمان باز هم کوتاهتر می شد . اگر با سرعت نور حرکت کرده بودیم ، درست در همان لحظه که از تهران بار سفر بستیم ، باز می گشتیم . اگر می توانستیم با سرعتی سریعتر از نور حرکت کنیم ، قبل از آنکه تهران را ترک کنیم ، بدان باز می گشتیم ؛ و این ، همان تفسیر بر جسته ترین نکته ی نظریه ی نسبیت است ، که انکار اندیشه ی زمان بدانگونه که بشر از زمانی که وجود داشت و فکر کرد و در باره ی آن اندیشید ، می باشد .
...
دل آشوبه دارم . به دیدار "پیر سنگ "،دودمان ایران زمین آمده ام . با دستی که خا لی است .
رضا تا با ن –آذرماه 87
و من ، در سپیده دم دهمین روز از آذرماه 1387 خیا می ، از پای بلند توچال ، به شوق " فرونشست کویر بزرگ"، بار بستم ورفتم ؛ بوقت بیرون پریدن خورشید از چاک پیراهن سیاه شب .
کوله بارم سبک بود و شنیده ها و خوانده هایم از کویر از هم گسیخته ؛ پاره پاره در زمان .
...
صدای خفیف و زوزه مانندی از میان تلماسه ها – تپه ها ی شنی – شنیده می شود . این آوای شبانه ی کویر است ؛ آواز جشن یک شب دیگر است . هزاران سال است که این نوا ، بی هیچ آرامشی در فضا رقصان است . این آواز سرد شدن ریگ ها و بهم مالیده شدن آنها ست .
...
انجمنی که دور آتش نشسته است ، شام معمول خود را می خورد واقعا با شکوه است . آنها می خندد و حرف می زنند و زندگی را پر ارزش می یابند ؛ چپق ها ی شان را روشن می کنند و با کاغذ روزنامه برای خود سیگار می پیچند ؛ و بعد دو باره با همان اشتهای خیلی زیادشان ، نان و روغن می خورند .
کاروان بیست شبانه روز است که در راه کویر بزرگ است ؛ اتراق کرده اند و بارویی از بار سنگین درست کرده و در میان آن در زیر پا لتوهایشان ، در کنار آتش خود را ول داده اند . در بیرون این بارو ، شترها در دو دایره ی کاملا فشرده همدیگر را گرم می کنند . شدت سرما منفی 14 درجه است . مه غلیظی همه جا پهن است ؛ میرزا ، از یک کتاب مذهبی ، برای دیگران افسانه می خواند . نور آتش جرقه زنان و سرخ گونه به اطراف تابیده می شود .
...
خورشید ِ تازه برخاسته، در افق بالا آمد . رنگ ها صاف اند و خط ها ، همه تابا ن . در این هوای آرام و پاک صبگاهی، صداها تا دور ها می دود . آهنگ زنگوله های آویزان بر گردن مواج شترها ، دلنواز است .
کاروان ما از تابلو های فرو رفته در کناره راه ، سان می بیند . کاروانیان ، خواب ناتمام شب قبل را "دهن مزه " می کنند ؛ در خود فرو رفته و مچاله شده اند ؛ هم در خواب و هم در بیداری . کاروانسالار ما، نگاه بدور دارد .
پس از هفت ساعت چرخیدن . لغزیدن ، سر خودن و در جا زدن ، به پای جنوبی بلند "دره انا ر"،می رسیم ؛ و چنگ به دامن پر چین "انارک"، می اندازیم و می ایستیم .
کاروانیان یکصد سال پیش نیز به پای بلندی های "عشین "، رسیده اند و کوه بلند "دره انا ر"، را با نگاه به جنوب پیش رو دارند .
"پیر سنگ" 570 میلیون ساله ی پر چین و چروک ، از هم گسیخته است ؛ از درز و شکاف هایش گازهای درون قلب تپنده ی زمین ، بیرون پریده و "کانسار " ، تولد یافته ا ست .
ما نگاه بسوی شمال داریم و کاروانیان به جنوب . "پیر سنگ"، بلورین است و نگا هها ، بهم می رسند و یکی می شوند .زمان در من باز می شود : 570 میلیون سال ، 100 سال ، 7 ساعت و لحظه ای قبل ؛ مفهومی که هیچگاه انسان بطور کامل آن را درک نخواهد کرد .و من ، حداکثر امیدواری ام این است که از زمانی که در اختیار دارم بهترین بهره را ببرم .
زمان را چگونه اندازه می گیرند ؟ درازا، حجم ، جرم یا انرژی ؟ می گویند همه ی پدیده ها ی مادی جهان پیرامون ما در برابر انسان تسلیم شده اند . اما زمان ، یک استثنا ء است . نمی توان تکه ای از زمان را برید و آنرا با تکه ای دیگر که از جایی دیگر تهیه شده مقایسه کرد . ما خود ِ زمان را اندازه گیری نمی کنیم ، بلکه مظاهر و تجلیات زما ن را از راه گزینش یک پدیده ی طبیعی ، اندازه می گیریم .
زمان در این سفر بر ما کوتاهتر شد از زمان رفته بر کاروان یکصد سال پیش . اگر با هواپیما به "انارک"، می رسیدیم ، زمان باز هم کوتاهتر می شد . اگر با سرعت نور حرکت کرده بودیم ، درست در همان لحظه که از تهران بار سفر بستیم ، باز می گشتیم . اگر می توانستیم با سرعتی سریعتر از نور حرکت کنیم ، قبل از آنکه تهران را ترک کنیم ، بدان باز می گشتیم ؛ و این ، همان تفسیر بر جسته ترین نکته ی نظریه ی نسبیت است ، که انکار اندیشه ی زمان بدانگونه که بشر از زمانی که وجود داشت و فکر کرد و در باره ی آن اندیشید ، می باشد .
...
دل آشوبه دارم . به دیدار "پیر سنگ "،دودمان ایران زمین آمده ام . با دستی که خا لی است .
رضا تا با ن –آذرماه 87
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر