۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

بخش چهاردهم -بخش پایانی- از گزارش سفر سه روزه







امروزبه زحمت می شد کسی را دید ؛ وقتی در کنارقلعه ی قدیمی ایستادم ، در دورها، دو نفر دیده می شدند .
قلعه ِده که قسمت اعظمش ویران است ، تنها جای دیدنی جندق است .این قلعه عبارت است از یک چهاردیواری که در هر گوشه اش برجی دارد . این قلعه یک دروازه دارد و در مجموع منظره ای دارد کاملا اسلامی و آسیایی، که جالب است . پایه ی دیوارها از سنگ ساخته شده است و جز این ، بقیه دیواره از خشت ساخته شده است . وقتی از عمر قلعه پرسیدم جواب دادند که آنرا انوشیروان بزرگ ساخته است . پادشاهی که از سال 531 تا 578 با قدرت و دادگری در ایران حکومت کرده است . هرچه باشد ، به هر حا ل از حالت قلعه و سبک ساختمان بر می آید که خیلی قدیمی است ؛ و با اطمینان می توان گفت که جندق دست کم همان قدر عمر دارد که این قلعه. اگر هم این قلعه بیشتر از چند سا ل عمر نداشت ، دیوارهایش این دلیل گویا را بیان می کنند که اهمیت این حوالی پیشترها ، بیشتر از امروز بوده است و راهی که از میان کویر به سمت شما ل می رود ، نگهبانی و استحکامات خوبی لازم داشته است .
در قسمت غرب جندق کوهستان کوچکی قرار دارد که کوه برنج نامیده می شود و ظاهرا مس دارد .البته این فلز قیمتی استخراج نمی شود، چون در اینجا کسی اژ آن سر در نمی آورد ؛ 23 دهکده ی کوچک و کم اهمیت به حوزه ی جندق تعلق دارد که تقریبا همه در جنوب ده اصلی قرار دارند .
در جندق هم با اطمینان بمن گفتند که این موقع از سا ل باد جنوب شرقی باران زا است درحالی که باد غربی آسمان را صاف می کند .
...
... در راه کوتاهی که پشت سر گذاشتیم ، تعداد زیادی اسکلت شتر دیدیم ، که پس از طی تما م کویر ، با اینکه بآسانی امکان نجاتشان می رفته است ، یارای رسیدن به جندق را که در نزدیکی بود نداشته اند .گویی این اسکلت ها جان داشتند و علی مراد گفت : شتر هایی که در این کویر جا گذاشته می شوند ، معمولا در حا لت نشسته روی زانوان شان می میمرند . آنها سرشان را بلند می کنند و گردنشان را به طرف جلو می دهند و بطور عجیبی از دراز کشیدن بدشان می آید . شاید غریزه شان به آنها می گوید ، که اگر دراز بکشند ، دیگر قادربه نشستن نخواهند بود و به گل سمج خواهند چسبید .
...
بزودی در مغرب ، در آن پشت ، آخرین مظاهر نور خاموش می شود . پرده افتاده است . شب ما را میان دیوارهای تنگ خود می گیرد . افق که بینهایت دور بود و همین چند لحظه پیش ، مانند دریایی بچشم می خورد ، در هم می پیجد و در تاریکی بلعیده می شود .هیکل شتر ها دیگر مشخص نیست .صدای جاودانه ی زنگ شترها می آید .
گویی در تاریکی کویر ، کاروان همواره در مرکز زمین قرار دارد . ساربان ها دو باره از شترهایشان بالا می روند تا بخوابند .به زودی صدای نفس بلند و یکنواخت آنها شنیده می شود .
...
با د، نفس "هدین"، را که بیش از صد سا ل است در کویرمی دود بمن می دوزد:
" خوشبختانه موفق شدم از میان کویر مرکزی ایران بسلامت بگذرم . سفری سخت و خسته کننده ؛ من در بخش پایانی سفرم آموختم که توصیف مردم ، از خطر هایی که وجود دارد ، اصلا مبالغه آمیزنیست"

...
خورشید تازه برخاسته ، در افق بالا آمد ؛ رنگ ها صاف اند و خط ها ، همه تابان .
در هوای آرام و پاک صبگاهی ، صدا ها تا دورها ، می دود. آهنگ زنگوله های آویزان بر گردن مواج شترها ، دلنواز است .
...
برگ های مچاله شده ی سفرنامه ی "هدین سون"، از دستم گریخت . باد آن را با خود برد . و واپسین کاروانسالار پیر قلعه ی جندق نیز از دستم گریخت . آیا در آغوش پیر سنگ "دره انار "، آرام یافت ؟

رضا تابان
آذر ماه هشتاد وهفت











هیچ نظری موجود نیست: