۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

بخش یازدهم از گزارش سفر سه روزه


کاروان ما راه رفته به "خور"، را باز می یابد و به سوی باختر بر می گردیم؛ دگر بار این بار در روشنایی نیمروز ، از فرخی ، چاه ملک رد می شویم و به دو راهی جندق می رسیم ؛ به شمل می چرخیم و به "جندق" ، می رسیم.
در دفتر کار شهردار جندق هستیم ؛ بوقت 25 دقیقه رفته از نیمروز ِ دوشنبه ای که یازده روز از ماه آذر 87 آمد ورفت.
شهردار، به نرمی پذیرایمان است، در نگاهش تردید می خوانم . بزودی در می یابم که در تصادفی از پیش تدارک دیده شده ، یک چشم ا زدست داده است .
شهردار از قدمت "جندق"، می گوید که زمان حضرت محمد (ص) بر می گردد؛ می گوید : وقتی حضرت مبعوث شدند ، چهار نفر از جندق به دیدارشان رفتند و قالیچه ای ابریشمین پیشکش نمودند و ایشان را دعوت به دیا ر خود نمودند .
شهردار می گوید که جندق یا "جن دق"، زندان نوشیروان بوده و آخر راه . تبعید شدگان را به اینجا می فرستادند، که راه برون رفتی نبود.
شهردار می گوید که امروزه جندق حدود 5000 نفر جمعیت دارد ودارای شاید تنها قلعه ای است که هم اکنون بخشی از آن مسکونی است . او از کم آبی می گوید که مردم را ناگزیر به مهاجرت به سرزمین های دور و نزدیک کرده است.
شهردار از درختی کهن در این سرزمین سخن می گوید که سنی 800 ساله داشت و قطر برابر سینه ای مساوی 80/1 متر. سرمای سخت سالی که رفت -1386 خورشیدی- ، با چند روز وشب یخ بندان،این درخت از خواب زمستان چشم نگشود .درهم شد ورفت .

هیچ نظری موجود نیست: